چکیده کتاب
سید ناصر چهارده سالگی به جبهه میرود و شانزده سالگی در آخرین روزهای جنگ، در حالی که دیدهبان است و در واحد اطلاعات فعالیت میکند، در جزیرة مجنون به اسارت عراقیها درمیآید؛ وقتی اسیر میشود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است. او زمان اسارت با زحمت و بطور پنهان سازی خاطراتش را نوشته و نگهداری می کند و پس از اسارت موفق می شود با خود به ایران آورد. او به روایت اتفاقاتی که در جبهه و دورة اسارت گذرانده، پرداخته و نوشته است که زمان اسارت پایش عفونت کرده و نهایتاً عراقیها پایش را قطع میکنند. سید ناصر جزو بیست هزار اسیر ایرانی در تکریت است که مفقودالاثر و از حقوق اسیر جنگی بیبهرهاند. شهریور ۱۳۶۹، سید ناصر و اسرای دیگر با هواپیما عازم ایران میشوند.