داستان کتاب در مورد یک مرد بی تفاوت به نام مرسو است که برای هیچ چیز ارزشی قائل نیست و با دیدی منحصر به فرد به محیط پیرامون خود نگاه می کند.
داستان کتاب به دو قسمت تقسیم می شود:
در قسمت اول مرسو با خبر مرگ مادرش مواجه می شود و در مراسم تدفین مادرش شرکت می کند و در عین حال هیچ تاثری از خود نشان نمی دهد و نسبت به این موضوع بی تفاوت است. داستان با ترسیم روزهای بعد ادامه پیدا می کند و به دیدگاه شخصیت اصلی داستان می پردازد. او هیچ رابطه ی احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمیکند و در بی تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری میکند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادت های خود می گذراند خشنود است. وی در ادامه طی یک سری از ماجراها و اتفاقات مرتکب قتل می شود و قسمت دوم کتاب به محاکمه مرسو می پردازد.
قسمت هایی از کتاب
آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند،
چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛ امّا بعد از همان یک بار، ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق، دیگر دور می ایستد ...
دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی بزنیم که راست نیست؛ دروغ گفتن در ضمن و علی الخصوص، گفتنِ چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی ست که واقعا احساس می کند !
ما همه مان هر روز این کار را میکنیم تا زندگی را ساده تر کنیم ...!
همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته بیگانه می یابد ...