دربارهی کتاب:
سالیان درازی است که چنین آرامشی نداشتهام... وقتی از جادهای که گیاه بر آن میروید قدم به جنگل میگذارم قلبم بر اثر نوعی شادی که زمینی نیست به لرزه در میآید. نقطهای از ساحل شرقی دریای خزر را که زمانی در آن به سر میبردم به خاطر میآورم . قدم به جنگل گذاشتم ، به حدی که اشک به دیدگان آوردهام به هیجان آمدم ، مگر قبلا به آنجا آمده بودم ، ولی به طور حتم میباید در زمانی دیگر به چنین جایی آمده باشم، هرچه فکر میکنم یادم نمیآید و اکنون من اینجایم . سرشار از امید، اکنون دیگر بار از هیاهوی شهر گریختهام و....
مقدمه:
کنوت هامسون این اثر را در سال 1906 به چاپ رساند . تا آن زمان چند اثر درخشان آفریده بود و خود در آستانهی دورانی قرار گرفته بود که زندگی شخصیاش میخواست رنگی دیگر به خود بگیرد و ازدواجی سعادتبار به کوچنشینیها –به عبارت دیگر پرسه زدنهای همراه با ترنم- مرد ولگرد پایان دهد.
نکتهی مهم در کتاب «زیر ستاره پاییزی» این است که قهرمان اثر با نام واقعی نویسنده اثر که کنوت پدرسن است روی مینماید. او که گذشتهاش در سایهای از ابهام قرار دارد و گویی مه آن را در خود پنهان کرده، بنا بر قراین در دیار شخصیتی کم و بیش سرشناس است ولی دلزدگی از محیط شهری به طبیعت روستایی میکشاندش و او که لباس مبدل کارگران به تن کرده است بسته به تصادف به هر ملک و مزرعه روی میآورد و چند صباحی در آن به کار میپردازد . و در همین محیطها کسانی از قشرهای متفاوت را به مثابه الگوهایی که برایش جالب هستند برمیگزیند.
هامسون در این اثر نیز همانند بسیاری دیگر از کتابهایش نسبت به دهقانان احساس همدلی میکند، ولی از این که به آنان جنبهی ایدهآلی بدهد میپرهیزد.
خانم نیکول شاردر که شرحی دربارهی این کتاب نوشته، ولی اجازه میدهند حدس زده شود که او میخواهد دل بیمار از اندوه عشقی را آرام کند، به گوشهگیری روی میآورد . از مزرعهای دیگر میرود، در کمین است که اندکی خوشبختی، نگاه دختری جوان را ، درخشش چهرهای را شب هنگام در گورستان به چنگ آورد. به راستی هرگز چیزی به طور کامل گفته نمیشود. شخصیت ها چندان حرف نیزنند ، بلکه منظورهای یکدیگر را به حدس در مییابند . و ما خوانندگان از لابهلای سطرها این را نیز درمییابیم که معمایی عاشقانه در شرف حل شدن است. ولی هربار، شخصیت اثر باید راه عزیمت در پیش گیرد ، خانهی دلنوازی را که او در آن پناه جسته است باید ترک کند. جنگل به یاریش میآید. مرد به فریادهای غازهای وحشی ، فریادهای دورگهی زاغ ها گوش میسپارد. از پرندگان ، از رسیدن بطئی زمستان ، همه چیز میداند. اگر از او پرسیده شود: «به کجا میروید؟» پاسخ میدهد: «نمیدانم. به شرق یا به غرب . ما ولگردانیمۀ»
ولی کنوت هامسون گرچه قهرمانش را در چنین وضعی رها میکند، مطلقا قصد ندارد برای همیشه از او جدا شود، بلکه مطابق شگرد خودش در کتابی دیگر به شرح پرسه زدن های دیگر او میپردازد. به این معنا که این شخصیت را همراه با چند شخصیت دیگر این اثر در «ترنم مرد ولگرد» باز مییابیم.
فهرست مطالب
یادداشت
زیرستاره پاییزی