درباره کتاب
کتاب «کلیدر» نوشتهی «محمود دولتآبادی»، نویسندهی نامآشنای معاصر است. این رمان که به صورت دورهی ده جلدی تدوین شده، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران دارد. بسیاری از منتقدان و صاحب نظران حوزهی ادبیات، این رمان را بزرگترین و ماندنیترین رمان در ادبیات فارسی میدانند. کلیدر نام کوه و روستایی در خراسان می باشد و داستان کتاب، درباره ی سرنوشت غمانگیز یک خانوادهی کرد می باشد که به سبزوار کوچانده شدهاند و زندگی رعیتها و قبایل چادرنشین این منطقه را در فاصلهی سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روایت میکند. دورهی دهجلدی رمان «کلیدر» در پنج مجلد و در قطع جیبی از سوی انتشارات «فرهنگ معاصر» منتشر شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
قسمت هایی از کتاب
این مردمی که من دیده ام هرگز خودشان را به چشم آدم مختار و صاحب حق نگاه نمیکند، هرگز در باطن خودش به دنبال خودش نمیگردد. همیشهء خدا چشم به یک چیزی، به یک قدرتی دارد که ظهور کند و نجاتش بدهد...من فقط یک چیز را میدانم و یقین دارم و روی این یقینم حاضرم قسم بخورم که ما مردم هنوز صغیر هستیم و هنوز به کفیل محتاجیم. من این را در این جماعت، در خودمان دیده ام و شناخته ام و به آن یقین پیدا کرده ام. یکی دیگر، یک چیز دیگر، همه اش یک چیزی یک قدرتی که ما باورمان بشود با ما فرق دارد، که ما باورمان بشود که غیر از خودمانست؛ همیشه ما به دنبال آن هستیم. چرا؟
برای اینکه ما به خودمان ایمان نداریم؛ ما خودمان را داخل آدم حساب نمی کنیم. اینکه دیگران ما را آدم حساب نکنند یک چیز است، اما اینکه ما خودمان را آدم حساب نکنیم یک چیز دیگر است. یک کمی فکر کن، این از زلزله و سیل هم وحشتناک تر است. ملتفت هستی گل محمد؟ این مردمی که من می شناسم هنوز به خود نیامده، هنوز خودش را به حساب نمی آورد. برای همین هم نمیتواند از خودش بگذرد، نمیتواند خودش را فدای خودش بکند. هیچ امیدی به خودش ندارد. هیچ چیزی را از خودش نمیداند. می فهمی این یعنی چه؟! هیچ چیز ندارد؛ هیچ چیز! در این دنیا از چکمه می ترسد و در ان دنیا از آتش جهنم! فقط می ترسد، فقط می ترسد...