پاپا!
از پاپا حرکتی سرنزد ... پولت خواست برخیزد، اما چون گرگ بزرگ پافشاری می کرد، بار دیگر دماغش را در لانه مورچه فرو برد. یک بار دیگر مورچه ای دور کنگره ی حصارش به گشت زنی پرداخت. پولت با خودش فکرکرد: همان مورچه است ...
تابستان. جنگ. مردم بی دفاع در جاده ها زیر رگبار مسلسل های هواپیماها و دنیای کودکی که جنگ بر آن تاثیری نمی گذارد مگر این که در سیر رویاهایش تغییرهایی بدهد و بازی هایی بسازد که برای کودکان ممنوح است ...
داستانی زیبا و گیرا که فرانسوا بوایه با استادی به روی کاغذ آورده و رنه کلمان یکی از برجسته ترین فیلم هاش سال های بعد از جنگ را ازآن آفریده.