رمان شگفت انگیز جنایت و مکافات با عنوان انگلیسی Crime and Punishment اثری ماندگار از فئودور داستایفسکی است که مهری آهی آن را از روسی ترجمه کرده است. داستایوفسکی در زندگی خود فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کرده است و تقریبا همه کتابهای او در شرایط خاصی نوشته شده است. کتاب جنایت و مکافات نیز چنین است:
" در ۱۸۶۳ ابتدا زن داستایفسکی و پس از یک سال دیگر میخائیل، یگانه برادر دلبندش، از این جهان چشم بستند و او را در مقابل گرفتاریهای مادی و معنوی گوناگون یکه و تنها گذاشتند. داستایفسکی این دوره از زندگی را یکی از دشوارترین ایام عمر خود میشمرد. بیثباتی و دورنگی دوستان نیز بر مصیبتهای وی میافزود. بناچار مجله هنگام تعطیل شد و داستایفسکی برای سرگرمی، تمام خود را وقت کارهای خلاقه ادبی کرد. از این پس هنر مایه زندگی او گردید. چه نویسندگی، هم موجب سرگرمی و تسلی اعصابش میشد و هم تنها وسیله امرار معاشش بود. اثری که تمام غم و اندوه و حال تسلیم و رضای او را در این روزها در مقابل بدبختی و مشقت منعکس میسازد، رمان مشهور جنایت و مکافات است که در آن تاثیر تجربیات و کاوشهای درونی و تلاش بیپایان او برای یافتن حقیقت زندگی بخونی نمایان است. این اثر نام او را به عنوان نویسنده زبردستی که استعداد روانکاوی، دقیق و نظری تیزبین و دوراندیش دارد، معروف کرد. (مقدمه کتاب جنایت و مکافات – صفحه ۸) "
داستان کتاب
شخصیت اصلی این کتاب، رادیون رومانویچ راسکلنیکف، جوانی ۲۳ ساله است که فکری باز و کنجکاو دارد. جوانی خوشچهره که فقر و بیپولی او را در هم کوبیده است و باعث شده با مردم و زندگی اطرافش بیگانه باشد. راسکلنیکف افکاری آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر میکند و تراوشات ذهنیاش بسیار زیاد است. هنگام راه رفتن همیشه زیر لب چیزی زمزمه میکند و یا حتی با صدای بلند با خود صحبت میکند. راسکلنیکف از این این دنیا و ناعدالتی آن به تنگ آمده است. رازومیخین، تنها دوست واقعی راسکلنیکف که یک سال و نیم است او میشناسد، او را چنین توصیف میکند:
عبوس و گرفته و مغرور و متکبر است. در این اواخر و شاید هم خیلی از پیش بدگمان و مالیخولیایی شده است. بزرگوار و مهربان است، دوست ندارد احساسات خود را بیان کند. حاضر است زودتر سنگدلی خود را بنماید، تا، با سخن، احساسات قلبی خویش را ابراز دارد. گاهی هم هیچ مالیخولیایی نیست – بلکه فقط سرد و تا حدی غیرانسانی و بیاحساسات میشود و براستی چنان است که گویی در او دو خوی متضاد بهترتیب جای یکدیگر را میگیرند. گاهی بینهایت کمحرف است! هیچ وقت فرصت ندارد. همه مزاحمش هستند. اما خودش دراز میکشد و کاری نمیکند. هیچ بذلهگو نیست ولی نه بهدلیل آنکه کلمات تند پرمعنی در چنتهاش کم است، بلکه گویی فرصتی برای این گونه کارهای بیهوده ندارد. وقتی با او صحبت میکنند، تا به آخر به گفتههای طرف گوش نمیدهد. هرگز به آن چیزی که جلب توجه همه را میکند، توجهی ندارد. خیلی برای خود ارزش قائل است و البته بیحق هم نیست. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۱۶)
راسکلنیکف اجاره اتاق کوچکی را که در آن زندگی میکند را ندارد و با وجود اینکه خواهر و مادرش مدام به او کمک میکنند به خاطر همین بیپولی دانشگاه را نیز رها میکند. در همین حال، برای ساکت کردن طلبکاران و پیش بردن زندگی، مجبور است نزد آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور برود و با گرو گذاشتن اشیاء قیمتی که دارد، مقداری پول به دست بیاورد.
داستایفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیف کلی راسکلنیکف و چند اتفاق مهم را بیان میکند و فشارهای موجود را شرح میدهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ میدهد. اتفاقی که اساس کتاب جنایت و مکافات است.
راسکلنیکف تصمیم میگیرد که نقشه خود را عملی کند و با یک تبر، آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور را به قتل برساند.
در هنگام وقوع جنایت اتفاقات مهم دیگری هم رخ میدهد که برای فاش نشدن داستان در اینجا اشارهای به آنها نمیکنیم. بلافاصله پس از این جنایت، مکافات شروع میشود. مکافاتی که این رمان را به یک شاهکار تبدیل میکند. مکافاتی که با عذاب وجدان شروع میشود، مکافاتی که هنوز قانونی نیست و تنها در ذهن مجرم است که شروع شده است. در این حالت راسکلنیکف بارها و بارها از شدت عذاب وجوان قصد دارد که اعتراف کند اما این کار را نمیکند. این کار را نمیکن چون اساسا اعتقاد دارد که دیگران لایق فهمیدن نیستند، اعتقاد دارد که پلیس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد. راسکلنیکف نزد پلیس اعتراف نمیکند چون خودش را برتر میداند. در جنایت و مکافات ما شاهد جدال ذهنی او و زجری که میکشد هستیم. و گاهی به این نتیجه میرسیم که مکافات ذهنی، چندین برابر از مجازات جسمی و قانونی دردناکتر است.