ترجمه این کتاب چه به لحاظ معنایی و چه ساختاری، فرم خاصی داشت. نویسندگان آن به دلیل حرفة علمی ـ هنری و تسلط کامل بر ترکیبات زبانی، کتاب را مملو از صنایع شعری، ملزومات ادبی و لحنی نظمگونه ساختهاند. اما ترجمة دشوار آن که زمان درازی برد، ارزش تکتک لحظاتش را داشت زیرا که پیامش به راستی دگرگونکنندة زندگیها و انسانهاست.
آن را به عزیزانی تقدیم میکنم که سالها در این وادی به خلق فرهنگی نو کوشیدند. به آنها که با قلم خود قلبها را دگرگون کردند و بینشهای نویی پدید آوردند. به آنها که دیگرگونه دیدند و دیگرگونه زیستند. آنانی که از گرمی یک سیب، سکوت سبز چمنزار، امواج دریا و رقص ماهی در بلور آب الهام گرفتند و در سراشیب عصر صنعت و پولاد، ترانة ”من“را به ”ما“ بدل کردند. به شیرآهن کوهمردانی که پرواز را به خاطر سپردند و به آنان که هر بودی را بودا کردند.
به تمامی قلم به دستان ارزشمند تاریخ که سالها کوشیدند تفکر زیستن را تحولی شگرف بخشند. آنان که زندگی و گاه جانشان را در راه عشق گذاشتند. در راه تفکری که جز در لحظات کوچک و سادة ما شکل نمیگیرد و به قول شاعر، تنها اگر در بگشاییم به رفتار ما میتابد.
آیا میتوان ”آنِ جاودان“ را در جهان خود پدید آورد؟
مترجم
دعوت به سوی فرصتها
با لحنی سرزنده و بشاش گفتم:«گارسون، من زندگی کاملی دارم اما یک کارد کم دارم!»
در یکی از سفرهای متناوبم به لندن برای رهبری ارکستر فیلهارمونیک، روزی با یکی از دوستانم در حال صرف صبحانه در هتل بودیم. صدای خندههای ریزی از پشت سر شنیدم و به عقب برگشتم. چشمم به دختر تقریباً دوازده سالهای افتاد که موهایش مدل مرسوم انگلیسیها کوتاه شده بود. به هم لبخند زدیم و من دنبالة صحبتم با دوستم را گرفتم.
روز بعد، بار دیگر از مقابل آن دختر جوان در سالن صبحانه گذشتم. ایستادم تا با او صحبت کنم:«صبح بخیر. امروز چطوری؟»
به آرامی راست ایستاد و با گونههای برجسته و چشمانی که برق میزد گفت:«عالی!»
مدتی بعد وقتی با والدینش آنجا را ترک میکرد، با شیطنت گفتم:«روز خوبی داشته باشی!»
پاسخ داد:«حتما!» انگار این آسانترین و بدیهیترین گزینهای بود که در دنیا برایش وجود داشت.
و با این حرف به سوی دریای فرصتها ـ امکان ـ شناور شد.
فهرست
شروع سفر 3
1. همه چیز ساختة ذهن خود ماست 13
2. گام به سوی جهان امکان 23
3. دادن نمرة A 33
4. بخشندگی 73
5. رهبری از هر مسند و مقام 89
6. قانون شماره 6 107
7. شرایط موجود 135
8. راه دادن به احساسات 155
9. درخشش یک اخگر 169
10. صادق بودن 193
11. خلق ساختارهای امکان 219
12. بازگو کردن داستان ما 245
شروع سفر
این کتاب، یک خودآموز غیرعادی است. بر خلاف انواع کتابهای خودآموز که راهکارهایی را برای غلبه بر موانع و مشکلات دنیای رقابتی امروز، ارائه میدهند، هدف این کتاب فراهم آوردن روشها و ابزاری است که خوانندگان بتوانند خود را از این دنیای پرتکاپو بیرون بکشند و در جهان پهناور ”امکان“ غوطهور گردند. اساس بحث ما این است که بسیاری از شرایطی که ظاهراً مسیر ما را در زندگی روزمره سد میکنند ممکن است تنها در چارچوبة تصورات و پندارهای ما شکل گرفته باشند. یک چارچوبة متفاوت پیرامون همان موقعیتها و شرایط رسم کنید، خواهید دید که مسیرهای جدیدی نمودار میشوند. اگر چارچوبة مناسب را بیابید، هر روز دستاوردهای شگفتآوری را تجربه خواهید کرد. هر فصل این کتاب بیانگر یکی از وجوه متفاوت این شیوه است و تجربة جدیدی را برای ورود فرصتها یا ”فضای امکان“ به زندگیمان فراهم میکند.
مشارکت
ما نویسندگان کتاب یعنی بن و رز، این چشمانداز را از دو منظر متفاوت که هر دو تعالیبخش هستند بررسی کردهایم. بن، رهبر ارکستر فیلهارمونیک بوستن، استاد و آموزگار این توانایی کمنظیر یعنی ”هنر دیدن امکان“ است و قویاً به گروه نوازندگان، شنوندگان و در مقیاس بزرگتر، عموم مردم متعهد است. او برای ترغیب مردم به انجام کارهای غیرمعمول و خارج از حد تصور و دیدن تمام خطرات و جسارتهای لازم در این راه، انرژی بیحدوحصری دارد. او موفق شده است ضربآهنگی را که در موسیقی و گفتار و کردار، محرک حرکتی ما است پیدا کند. اگر در تغییر و تحول هم ریتمی وجود میداشت، بن مطمئناً با ضربآهنگ آن حرکت میکرد. در اینجا برای اینکه به ما کمک کند با او همراه شویم، به طرز بسیار متقاعدکنندهای از طریق نقل داستان، شوخطبعی و موسیقی، مغزها و تاروپود قلبهایمان را تحت تاثیر قرار میدهد. صدای او صدای عدة کثیری از مردم در این همدلی است.
رز در صحنة مسائل وجودی و روحیـروانی ایفای نقش میکند. او دارای تجارب شخصی در درمان خانوادهها، ادارة گروههای کمالگرا، و کار روی مردم برای دگرگونی و متحول کردن دیدگاهها و تعارضات آنها است. او توجه خاصی به داستانهایی که مردم در مورد خودشان میگویند دارد؛ اینکه چه کسی هستند، چه وضعیتی دارند و دنیا را چگونه میبینند. سپس به آنها ابزاری میدهد تا خود را دوباره احیا کنند و شرایطشان را به گونهای عوض کنند که نتیجهاش بیش از انتظار یا حتی غیرقابل تصورشان باشد. او به خواستههای مردم برای دستیابی به چیزهای جدید و رسیدن به شرایطی که در حال حاضر فاقدش هستند گوش میدهد و به آنها کمک میکند در زندگیشان، ساختاری خلق کنند که در قالب آن، خواستههایشان تحقق یابد. رز همچنین ”جهان امکان“ را از چشمانداز یک نقاش مناظر طبیعی و یک نویسنده تجربه میکند. او در این کتاب، همزمان با نقل داستانها، به نتایج و موضوعات مورد بحث شکل میدهد.
ما با هم به شکل یک تیم دو نفره کار میکنیم. موقعیت اجتماعی بن و حضورش در انظار عمومی، اغلب او را با شرایط چالشبرانگیزی مواجه میسازد که مستلزم یافتن اشکال جدید رهبری و ساختارهای فکری تازهای است. وقتی مباحثی که با رز مطرح میکند کابرد وسیعی داشته باشد، رز به سوی میز طراحی میشتابد تا خلاصه طرحی از یک روش یا راهکار رسم کند. آن گاه بن، این طرح جدید را برای آزمایش به صحنههای اجتماعی میبرد. جوهرة همکاری مداوم و حیاتبخش ما در این حرکت است. یقین راسخ ما در این مسیر بسیار بیش از تصور عموم مردم است.
این طرح
نخستین پیشنهادی که از طرف نشریه دانشگاه بازرگانی هاروارد به ما داده شد میگفت که این کتاب را برای دو گروه از مردم، غیرحرفهایها و دستاندرکاران مشاغل تجاری تالیف کنیم. این پیشنهاد، فرصتی بود که به ندرت در دسترس هنرمندان قرار میگرفت. از منظر تاریخی، هنرمندان عموماً آدمهایی هستند که توسط موسسات پیشرو استخدام میشوند تا یک سری واقعیات عاطفی و احساسی را به اصول و قواعدی محرز بدل سازند. اما در جامعة جهانی جدید ما، هیچ موسسهای پذیرای خلق ارزشها و هدایت اکثریت مردم در سطح وسیع نیست. امروزه در جوامع آزاد، بازار به عنوان قانونگذار بلندمرتبه، جانشین دولتها و مراکز مذهبی شده و قدرت اصلی را در دست گرفته است. اما عملکرد بازار، فاقد اعتبار و ارزش است. او با زبان انسانی گفتگو نمیکند. در اینجاست که هنر میتواند فضای جدیدی به وجود آورد و با استفاده از شعور بشری، جریانهای تولید و سرمایه را تحت تاثیر قرار دهد. هنر میتواند به ارتباطات میانفردی ما غنا بخشد و دریچههای تازهای از تجربه و ابداع را به روی ما بگشاید.
تغییرات بنیادی در ساختارهای کاربردی جهانِ ما، ظاهراً مستلزم تعاریف جدیدی برای این عبارات هستند: ”ما کی هستیم؟“ و ”علت حضورمان در این دنیا چیست؟“. مثلاً یک رایگیری در اروپا، یک تصمیم مالی در توکیو، یا یک جریان آب گرم عادی در اقیانوس آرام میتواند مستقیماً بر زندگیهای تکتک ما که فرسنگها دورتر هستیم تاثیر بگذارد و همین موضوع، باورهای ما مبنی بر اینکه ذاتاً ”مدیر“ و ”پیشگام“ هستیم را نیز زیر سوال ببرد. حتی ممکن است طرز فکری که در بارة خودمان داریم، به ما توانایی دهد هرچه را مایلیم در مسیر موردنظرمان به حرکت واداریم. بنابراین کتاب مملو است از پیشنهادات بدیع و غریب برای تعریف کلمة ”خود“ و ”دیگران“ و ”دنیایی که در آن زندگی میکنیم“؛ شیوههایی که ممکن است برای چالشهای عصر ما مناسبتر باشد. کتاب از استعارات موسیقی مدد میجوید و متکی به تمام هنرها است؛ زیرا هنر است که به نوآوری و دوبارهسازی، خلاقیتهای شگفتآور، گشایشهای هیجانی و پراحساس، بیدار کردن احساسات نهفتة درونی و پرواز به جاودانگی میپردازد.
آرمان
این کتاب مانند یک قطعة موسیقی دارای تم اصلی است. موضوع هر فصل آن، واریاسیونی است از تم اصلی. این تم اصلی، دنیایی را ترسیم میکند که در آن، اختلافات میان شخص با گروه که جزئی از واقعیات زندگی روزمرة ما است، حل و فصل میشود. در این دیدگاه، گفتار و کردار منحصربهفرد شخص، نقش اساسی و سازندهای را در تعیین مسیر گروه و در حقیقت برای تمام بشریت ایفا میکند. این تم اصلی در واقع فرصتی است برای دیدن عمیق اینکه چه چیزی به نفع همة ماست و یافتن گام بعدی. در هر فصل کتاب، تمرین جداگانهای برای درک دیدگاه یا آرمان همان فصل پیشنهاد میشود. هر تمرین، موقعیتی را برای رشد و تکامل شما فراهم میکند که نه تنها در زندگی شخصی بلکه در تشکیلات و روابط اجتماعیتان هم تاثیرات شگرفی میگذارد. این تمرینات همان اندازه در مدیریت شرکتها نقش دارد که در امر ازدواج. همانطور که در فن سیاست به اندازة حل و فصل منازعات خانوادگی دخیل است.
تمرینات
شیوههای اجتماعی و تجاری استاندارد، بر اساس فرضیات معینی شکل گرفتهاند. این فرضیات همان ادراکات مشترکی هستند که نشات گرفته از باورها و شرایط گذشتهاند و از آنجایی که ممکن است از زمان شروع آنها، شرایط تغییرات بسیاری کرده باشند، پس ادامة به کارگیری این شیوهها منوط به تایید مجدد آن فرضیات است. علت اینکه کارهای روزمرة ما به نظرمان درست و بینقص میآید این است که آهنگ رشد و تکامل و لزوم تطابق با آن را در نظر نمیگیریم. یک فرهنگ تجاری دقیقاً به همین شکل به وجود میآید و خیلی پس از اتمام تاریخ مصرف، همچنان ادامه مییابد.
این کتاب تمریناتی را پیشنهاد میکند که دگرگونکننده و تحولی هستند. تمریناتی که ممکن است ”غیرمنطقی“ جلوه کنند و حتی از منظر درک طبیعی ما نسبت به روند معمول کارها، دور از عقل به نظر رسند. هدف این تمرینات، ابداع شیوة جدیدی برای پاسخگویی به شرایط موجود است و براساس فرضیات نادر و غیرمتداول از ماهیت جهان شکل گرفتهاند. پدیدههای نوظهوری مثل ”اینترنت“ یا ”تغییرات الگویی در علم“ و یا ”ترویج یک مذهب جدید“ نشان میدهد که تغییر و تحول، بیشتر نتیجة تمرینات فعال و مداوم است تا بحثهای مجابکننده. تمریناتی که موجب تغییر مبنای تفکر ما نسبت به واقعیت میشوند.
بنابراین هدف از تمرینات کتاب این نیست که تغییرات فزایندهای در شیوههای جدید انجام کارها براساس باورهای گذشته ایجاد کند. همچنین کتاب قصد ندارد از تزکیة نفس و خودبهسازی حرف بزند. این تمرینات بالعکس برای ایجاد یک تحول کلی در نگرش، ادراکات، باورها و روند تفکر شما طراحی شدهاند. آنها از دگرگونی کامل دنیای شما سخن میگویند.
بن: گرچه تمرینات پیشنهادی ما ساده هستند اما انجامشان آسان نیست. به یاد لحظة دلسردکنندهای افتام که استادم آقای هربرت ویترز داشت به من نواختن ویولنسل را یاد میداد. او هشتاد و سه سال داشت و من یازده ساله بودم. خیلی تلاش کردم درس آن روز را اجرا کنم اما نشد. بار دیگر کوشیدم، و بار سوم هم؛ اما نشد که نشد. یادم میآید با درماندگی، چهره در هم کشیدم و آرشه را زمین گذاشتم. آقای ویترزِ پیر به طرفم خم شد و با پوزخند زمزمه کرد:«چی؟ سه دقیقه این قطعه را تمرین کردی و هنوز نمیتوانی بزنی؟!»
برای تسلط یافتن به تمرینات این کتاب نیز مانند قطعة بالا خیلی بیش از سه دقیقه وقت لازم است. بعلاوه تمام چیزهایی که در مدت انجاش، پیرامونتان میبینید و حس میکنید و به آن فکر میکنید، در تضاد با این تمرینات است. بنابراین نیازمند تلاش، صرف وقت، جسارتِ گذر از اعتقادات گذشته، و بله، تمرینات مداوم هستید؛ تا بتوانید آن را جزئی از وجود و تواناییهای خود کنید.
رز: تابستان چند سال پیش، برای قایقرانی روی رودخانه و آبشارهای کوتاه رود کبک در ایالت مِین نامنویسی کردم. هنگامی که با اتوبوس عازم محل شروع قایقرانی بودیم، با دقت بسیار به صحبتهای خانمی که مدیر گروه ما و مسئول آموزشهای لازم این ورزش پرطرفدار به ما بود گوش دادم. او میان دو ردیفِ اتوبوس ایستاده بود و میگفت:«اگر زمانی از قایق بیرون افتادید، پاهای خود را بالا بکشید و توی شکمتان جمع کنید تا از برخورد با صخرههای زیر پایتان دچار جراحت نشوند.» تاکید میکرد:«شصت پا را تا نوک بینی بالا بکشید.» و خودش این تمرین را جلوی ما انجام میداد و به سختی در اتوبوسی که در حال حرکت بود یک پایش را بالا میکشید و به بینی میچسباند. «سپس دنبال قایق بگردید و دستتان را برای گرفتن پارو یا طناب دراز کنید.»
در حالی که ما در اتوبوس تکانتکان میخوردیم، راهنمایمان تند و پیدرپی این آموزشها را تکرار میکرد. از ساعت چهار صبح در راه بودیم و به همین دلیل تعداد زیادی از افراد با حرکت ممتد اتوبوس به خواب رفته بودند یا چرت میزدند. دوباره شنیدم:«شصت پا را تو نوک بینی بالا بکشید.» و سپس:«به دنبال قایق بگردید.»
وقتی به کنارة رودخانه رسیدیم آن قدر این دو عبارت را شنیده بودم که سرم گیج میرفت. بارانیهای خیسمان را پوشیدیم، وسایلمان را جمع کردیم، و برای شنیدن آخرین دستورالعملها دایرهوار گرد هم ایستادیم.
«اگر از قایق بیرون افتادید چه کار میکنید؟»
ما یک صدا گفتیم:«شصت پا را تا نوک بینی بالا میکشیم و دنبال قایق میگردیم.»
همین طور که به سمت قایق میرفتیم و سفرمان را به سوی پایین رودخانه آغاز میکردیم، فکر کردم یک نفر اینجا هست که در کشمکش روحی است.
وقتی به مرحلة پنجم این سفر که آخرین قسمت آن است رسیدیم، من ناگهان به داخل دیواری از آب که در انتهای قایق بالا آمده بودم پرت شدم مثل فرو رفتن در یک سیاهچاله. مدتی زیر آب غلط میخوردم. نه راه بالا آمدن بود نه پایین رفتن. نه هوایی بود، نه آبی و نه زمینی. انگار هیچ قایقی وجود نداشت. هیچ راهی نداشتم. اصلاً هیچ چیز وجود نداشت.
این کلمات از درون خلا به ذهنم هجوم آوردند:«شصت پا را تا نوک بینی ...» مثل یک توپ خودم را جمع کردم. هوا. صداها. دنبال قایق بگرد ... این صدا از مغز خودم بیرون میآمد یا کسی فریاد میزد؟ قایق پیدا شد و به دنبالش یک پارو. دستت را برای گرفتن پارو دراز ... این کار را کردم و خودم را توی دنیا دیدم، توی قایق. در حالی که در امتداد رود کبک در فورانی از کفهای خروشان رودخانه پیش میرفتیم.
بعد از این تجربه، من تمثیلِ «بیرون افتادن از قایق» را برای آدمهای زیادی در شرایط مختلف تعریف کردم. معنی آن خیلی بیش از دور افتادن از مسیر است. به این معنی است که دیگر اصلاً نمیدانی مسیر کجاست. «بیرون افتادن از قایق» میتواند شامل چیزهای سادهای مثل فراموشی کامل اتفاقی باشد که برایت افتاده است، یا تقلا و دستپاچگی شدیدی که پس از یک دگرگونی مدیریتی گریبانت را میگیرد. وقتی شما خارجِ قایق هستید نمیتوانید راه بازگشت به آن را پیدا کنید. دیگر مرجع یا ماخذی ندارید. باید چیزهایی را که از قبل در حافظه داشتید احضار کنید مثلاً یک واژه یا عبارت تاکیدی که ملکة ذهنتان شده است مثل «شصت پا را تا نوک ...»
در فصلهای بعدی شما تمریناتی را تجربه خواهید کرد که هر کدام عبارت تاکیدی خود را دارد مثل: همه چیز ساخته ذهن ماست، یا دادنِ نمرة A ، و یا قانون شماره 6. همینطور که داستانها، تمثیلها و نقلقولهایی را که برای روشن ساختن مطلب بیان شده است میخوانید، با استفاده از این عبارات تاکیدی خواهید توانست داستانها را بهتر به خاطر بسپارید. درست همان طور که من توانستم با به خاطر آوردن عبارت: «شصت پا را تا نوک ...» به داخل قایق و به زندگی بازگردم. زمانی که استفاده از آنها برایتان به صورت عادت در آید این تمرینها میتوانند شما را به طور استوار و قابلاعتمادی به قایق بازگردانند یا به عبارت دیگر به سوی دنیای امکان سوق دهند.
اکنون پیش به سوی رودخانه ...