در این رمان می خوانیم :
لیدیا کارترایت پس از عیادتی چند روزه از دوست بیمارش به خانه باز گشت و آن را خالی می بیند. خدمه ناپدید شده اند. خط تلفن مسدود است. از شوهرش، الک، و نیز دو دخترش، اما و فلور، خبری نیست. لیدیا وحشت زده و درمانده به سراغ بخشدار می رود و در میابد الک به شمال کشور اعزام شده است.
ولی چرا منتظر او نمانده؟! چرا هیچ پیغامی نگذاشته؟!
جست و جوهای لیدیا او را به سفری پر مخاطره در جنگل های جنگ زده می کشاند و وادارش می کند به سراغ عشق قدیمی اش، جک هاردینگ، برود. رابطه ای از نو احیا می شود. ولی لیدیا باید همه چیز را فنا کند تا دوباره خانواده اش را به دست بیاورد. او که رازهای زیادی در سینه دارد، به زودی به راز خیانتی خانمان برانداز پی می برد، خیانتی که شاید تاب تحملش را ندارد ...