کتاب مذهب عشق : THE RELIGION OF LOVE
چهار جلد کتاب خاطرات شازده حمام نوشته دکتر محمد حسین پاپلی یزدی با استقبال کم نظیری روبرو شد و در مدتی کوتاه به بیش از سی چاپ رسید . پس از شازده حمام ، پاپلی یزدی رمان مذهب عشق را نوشت . رمان مذهب عشق حول محور عشق آذردخت زردشتی و الیاس یهودی نوشته شده است . این دو دل داده برای رسیدن به یک دیگر هفت خانی را گذراندند که به مراتب مشکل تر و طولانی تر و زمان برتر از هفت خان شاهنامه است .
خان گذر از سخت گیری های خانوادگی و اجتماعی، خان گذر از سنت و مقرارت مربوط به ادیان خود،خان گذر از فاصله طبقاتی،خان گذر از حسادت و رقابت و تعصبات خشک، خان گذر از نازیسم و فاشیسم و کمونیسم و ظلم و بی عدالتی و شقاوت های انسانی، خان گذر از بیماری و معلولیت،خان گذر از وسوسه های شیطانی،بالاخره دو دلداه با جادوی عشق، پشتکار و از خود گذشتگی و یاری انسان های نیک نهاد همه خان ها را در نوردیدند و.....
آیا بشر امروز خود سخت گرفتار این خان ها نیست؟شاید داروی همه درد های بشری عشق و علاقه ، مبارزه ، کار و تلاش و پشتکار برای رسیدن به هدف باشد. چاپ کتاب مذهب عشق خود نیز به خانی برخورد.گذر از صخره ای که بر سر خان کتاب گذاشته شد توجه شما را می طلبد ...
Prof.Mohammad hossein papoli yazdi
بخشی از کتاب :
- روز دیدار
اوایل تیر ماه سال ۱۳۰۵ بود. هوا گرم بود. آفتاب ظهر، عمود بر فرق سر می تابید. کوچه خلوت بود بی هیچ جنبنده ای برای خودش مسابقه گذاشت. از در خانه تا آب انبار دوید. نیم چاشت که به کوچه آمده بود با علیرضا مسابقه داده بود. گاهی هم با محمدعلی، عباس، اردشیر و گشتاسب مسابقه میداد. از همه هم سن و سال هایش مسابقه را می برد. وقتی هم هیچ کس توی کوچه نبود خودش با خودش مسابقه میداد. آن روز ظهر کسی در کوچه نبود. کوچه مستقیم و خاکی بود. یک طرف آن دیوار باغ بزرگی قرار داشت. باغی به وسعت 28/5 هکتار.
پشت و پهلوی باغ صحرا بود. طرف دیگر کوچه هم خانه های بزرگ. خانه باغ های ۳ تا ۵ هزار متری با حیاط و باغچه های بزرگ. در خانه ها نسبتا کوتاه و عریض بودند. بلندی و عرض درها را الاغ تعیین می کرد. باید الاغ با بارش از در رد میشد. اکثر مردم محله کشاورز بودند. عده ای هم آهنگر، نعلبند، نجار، حمامی، دباغ، مقنی و خرده مالک. خرده مالکان هر کدام چند قفیز زمین داشتند. زمین شان فقط کفاف زندگی شان را می داد و بس.
در پس این خانه باغ ها خانه کاسب کاران خرده پا بود. خانه های کوچک و محقر. بعد از آن خانه ها، کوچه های تنگ و باریک و پیچ در پیچ شروع می شد. کوچه های کثیف و پر از آشغال. کوچه خانه های بی در. کوچه خانه هایی با درهای یک لتی، کوچه عمله ها و شاگرد مقنی ها و از یک طرف کوچه اصلی، باغ ارباب جم بود که در ورودی پهن و بلندی داشت. در شتر رو بود. محله پر از تضاد کالبدی، اجتماعی و اقتصادی بود. فقیر و غنی همه در یک محله زندگی می کردند. هر روز همدیگر را می دیدند. با هم سلام و علیک داشتند؛ اما دنیای آنها با هم فرق داشت.
مساحت باغ ارباب جم بیش از نصف محله نرسي آباد بود. زردشتی را نرسي آباد و مسلمان ها نصراباد می گفتند. مسلمان و زردشتی در صلح و صفا زندگی کرده و می کنند. محله ای در کنار شهر یزد آن زمان شهر این زمان.
آذردخت لباس ساری مانند گلدارش را پوشیده بود، روسری بلند گل گلی اش روی زانوها پائین می آمد. جوراب های سفیدش را تا سر زانو بالا کشید جوراب هایش را از بمبئی آورده بودند. کفش های چرمی زیبایش را هم. مشربه می کوچکی به پشتش بود. با همین وضع توی کوچه برای خودش مسابقه می داد چهره اش از داغی آفتاب و گرمای وجودش، سرخ و سفید می زد. صورت دخترک ۷ ساله مثل برگ گل شده بود.
از در باغشان تا آب انبار چند صد متری فاصله بود. این فاصله را یکسره توی کوچه دوید. در آن هرم گرمای تیرماه یزد، زیر آفتاب سوزان. اول پله های آب انبار چند لحظه ایستاد. باید چشم هایش به تاریکی راهرو و پله ها عادت می کرد. از پله ها که پایین میدوید می شمرد. یک، دو، سه... چهل و هفت، چهل و هشت. پله ها خیلی بلند بودند. راستی چرا این قدر پله ها را بلند می ساختند؟ باید مواظب می بود. هر چه پائین تر می رفت پله ها لغزنده تر می شدند. راهرو آب انبار هم تاریک و تاریک تر می شد. ته آب انبار شیر آب را باز می کرد. اول دستهایش را می شست. بعد کمی آب می خورد. چند تا مشت آب به صورتش میزد. تابستان و زمستان کارش همین بود.
آذردخت در آن باغ بزرگ زندگی می کرد. در باغ خودشان آب انبار، منبع آب و جوی آب بود. حوض بزرگ و فواره هم داشتند. اصلا نیازی به آب بیرون از خانه نداشتند؛ اما او بازی کردن و مسابقه دادن با بچه ها را دوست داشت. عاشق دویدن توی کوچه بود. پایین دویدن از پله های آب انبار را هم دوست داشت. مشربه اش را پر آب می کرد. مشربه اش کوچک بود. هر بار مادرش، گوهربانو میگفت: " مواظب باش، توی پله های آب انبار نیفتی. هیچ کس حریفش نمی شد ....