مقدمه مترجم
اولین بار که کتاب Patriarchy Stress Disorder دکتر والری رین به دستم رسید، عنوان این کتاب بود که توجه مرا به شدت به خود جلب کرد: "اختلال استرس مردسالاری!" این دیگر چه مقولهای است!؟
در جستوجوی این عنوان در اینترنت به چند مطلب دربارۀ مقولۀ "مردسالاری" برخورد کردم ولی مطلبی راجع به "اختلال استرس مردسالاری" نیافتم. واژه مردسالاری بدجور در ذهنم طنین انداخته بود. هر چقدر در مطالعۀ کتاب پیش میرفتم مطالب آن برایم جالب و جالبتر میشد. گویی یک نفر روبهرویم نشسته بود و بهعنوان مشاور سعی میکرد با من صحبت کند. دکتر رین در این کتاب به مسائلی پرداخته که شاید درد دل بسیاری از زنان باشد. حجابی که مدتهای مدید بر خواستهها و آرزوهای زنان کشیده شده و آنها را از رسیدن به آنچه دوست دارند منع کرده بود؛ فقط و فقط از آن جهت که زن هستند. دردناکتر این است که بسیاری از زنان خود نیز باور دارند این سرنوشت محتوم آنهاست و گریزی از آن نیست؛ بخصوص در برخی نقاط دنیا از جمله خاورمیانه که گنبد مردسالاری در آن بسیار بلند است و تقریباً بر روی همه این سرزمین سایه انداخته و در زندگی تحت قوانین مردانه و مردسالارانه، اکثر زنان نادیده انگاشته میشوند و همین امر ملغمهای از احساسات مختلف و گاه متعارض برای زنان به وجود میآورد. بسیاری از زنان همواره تحت فرمان مردان خانواده زندگی کردهاند و حتی اختیاری نسبت به بدن خود ندارند چه برسد به اینکه بخواهند آرزو و خواستهای هم داشته باشند. آنان بدون هیچ حقی برای اعتراض، مجبورند بر اساس قواعد، رسوم و عرف مردسالارانه حاکم بر خانواده و جامعه تن به ازدواجهای ناخواسته بدهند. آنها خودشان را محکوم به زندگی بدون عشق و دوست داشتن میدانند که وظیفهای جز مادری و فرزندآوری ندارند. حتی در دورۀ معاصر که فعالیت زنان در محیط خارج از خانه بیشتر دیده میشود، کماکان مجبورند برای کار و پیشرفت در محیطهای مردسالارانه، دوچندان تقلا کنند و استعدادها و نبوغ آنها یا به چشم نمیآید یا مورد تحقیر قرار میگیرد. دکتر رین ضمن بررسی این موضوع، اعتقاد دارد که این نحوۀ تفکر و طرز نگرش مردسالارانه در طول نسلهای متوالی و در جوامع مختلف باعث بروز یک اختلال در زنان و حتی مردان شده است. از دید وی مردسالاری مقولهای نیست که فقط بر روی زنان تأثیر منفی داشته باشد. وی سعی دارد عوامل اثرگذار بر این اختلال را به روشنی و با ذکر دلایل مختلف بیان کند و از خلال آن راه حلی نوین برای خلاصی از آن ارائه میکند. از آنجا که او خود نیز در مقطعی از زندگی با این اختلال درگیر بوده است، سعی کرده، تجربیات شخصیاش و هر آنچه در مسیر درمان این اختلال برایش سودمند بوده را با مخاطب به اشتراک بگذارد.
مطالعۀ این کتاب را به تمام زنان و مردان سرزمینم پیشنهاد میکنم. همۀ آنانی که آرزوهایی بزرگ و زیبا دارند و شاید سالهاست بهخاطر جبر و عرف جامعه روی تمام احساسات رنگین خود سرپوش گذاشتهاند. امیدوارم مطالعۀ این کتاب بتواند مدخلی باشد جهت شناخت درونی هر فرد و شناسایی مشکلات و موانعی که گاه از وجود آنها هیچ اطلاعی ندارد و در مقوله عادت برای او قابل شناسایی نیست و به او کمک کند تا از طریق راهکارهای مطرحشده، مسیر رسیدن به آرزوها و خواستههایش را بیابد و استعدادها و نبوغش را در بهترین حالت به شکوفایی برساند.
مقدمه
مشغول صحبت تلفنی با یکی از بیمارانم بودم که ناگهان متوجه شدم تنها با نصف صورتم دارم لبخند میزنم.
قسمت راست دهان من به سمت بالا رفته بود و قسمت چپ دهانم کار نمیکرد. تا موقعی که از تلفن فارغ شدم، بازوی چپم هم دیگر کار نمیکرد. بازویم آویزان بود. فکر کردم "چقدر عجیب و غریبه. چه اتفاقی داره میافته؟" با شست راستم روی گوشی تایپ کردم "ضعف در سمت چپ بدن". به کلمۀ حمله برخورد کردم. پریدم توی ماشین و با دست راستم رانندگی کردم و خودم را به اورژانس رساندم.
طی چند دقیقه به دستگاهی وصل شدم که بوق میزد و مانیتور میکرد. سپس یک بررسی چندساعته شروع شد تا متوجه شوند چه اتفاقی برای من افتاده است. همانطور که معاینه میشدم، کمکم حالم بهتر شد. از من مراقبت میشد. کارکنان مرکز مرا روی برانکاردی گذاشتند و از درهایی که به صورت خودکار باز می شدند عبور دادند. قبل از اینکه وارد اتاق سرد شوند مرا با چند پتو پوشاندند. قبل از اینکه از آنها بخواهم برایم آب آوردند. آنها سر تا پا در خدمت من بودند و لبخندی اطمینانبخش به من میزدند. احساس می کردم در ریزکارلتون[هستم، تنها مکانی روی کره زمین که تجربه این را داشتم که به تمامی نیازهایم با اطمینان و پیوسته رسیدگی می شد.
قرار نبود به هیچ تماس تلفنی جواب بدهم. قرار نبود از هیچ کسی مراقبت کنم. هیچکس هیچ درخواستی از من نداشت. فقط از من می خواستند دراز بکشم و نفس بکشم. احتمالاً این اولین بار بود که بهعنوان یک مادر، یک همسر و یک زن شاغل از احساس گناه آزاد بودم. در حالی که با صدای آرام بیببیب دستگاههای اطرافم احاطه شده بودم، شروع کردم به آرام گرفتن و رهاکردن خودم و لذت بردن از روز اسپا[در لباس بیمارستان.
خدا را شکر همۀ آزمایشها خوب بود. تنها استرس باعث شده بود قسمت چپ بدن من بهطور موقت از کار بیفتد. آنها به من اجازۀ مرخص شدن دادند.
به ساعتم نگاهی انداختم و متوجه شدم هنوز می توانم به چند قرار ملاقات با بیمارانم برسم. لباسم را عوض کردم و به سمت دفتر کارم راه افتادم و جلسات عصرگاهی را برگزار کردم؛ انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است.
چنین چیزی قدرت وضعیت موجود است. اگر من نمرده بودم، کماکان داشتم کار می کردم.
آیا می توانید بین خودتان با این قضیه ارتباطی ببینید؟
بسیاری از مراجعان زن که در طول سالیان سال موفقیت های زیادی هم کسب کرده اند، تجارب خودشان درباره فرسودگی روانی ناشی از فشار کار و نگرانی، خستگی مفرط، سرخوردگی، ناامیدی، خشم، افسردگی، خستگی آدرنال[مشکلات اضافه وزن، مشکلات گوارشی، مشکلات خواب، ترس ناگهانی و اضطراب را با من در میان گذاشته اند.
آنها می گفتند:
"همواره با احساسی از خستگی مفرط دست به گریبان بودم، چرا که احساس می کردم همیشه باید به این گونه رقصیدن در زندگی ادامه بدهم."
"از شکست میترسم. باید همیشه بهترین باشم، همیشه خوب و عالی باشم و همواره همۀ افراد را خشنود کنم."
"با اضطراب بیدار میشوم. قلبم و ذهنم در مورد هر آنچه که باید انجام دهم با هم رقابت میکنند. خودم را مجبور میکنم که مدیتیشن کنم، اما واقعاً نمیتوانم و احساس شکست می کنم."
"فقط میخواهم یک روز صبح بیدار شوم و احساس شادی داشته باشم."
بهراحتی میتوانستم در آنها چیزی را ببینم که خودم در حال کشمکش با آن بودم. ما زنان موفق آنقدر به کارکردن ادامه میدهیم تا از پا بیفتیم یا دچار بحرانهای جدی در سلامت، کار و روابطمان شویم. تنها زمانی که در برابر این دیوار میایستیم تا کاری کنیم، می توانیم زندانی را که در آن گرفتار شده ایم ببینیم.
اما این زندان درونی نامرئی چیست؟ و به چه جرمی در این زندان هستیم؟
یک تعریف نوین از تروما (آسیب روحی)
در طول سالها کار بهعنوان یک رواندرمانگر و در بسیاری از مباحثات اجتماعی، همواره شنیدهام که زنان دربارۀ احساساتی از قبیل گیرافتادن و زندانی بودن صحبت کرده اند. زنان دربارۀ بیشتر خواستن حرف میزنند، مثلاً صمیمت بیشتری در روابطشان می خواهند. دوست دارند کارشان تأثیر بزرگتری روی دنیای پیرامون آنها بگذارد. می خواهند حس کامیابی و شادکامی بیشتری در زندگی داشته باشند تا به خودشان احساس رضایت، صلح، آرامش و شادمانی بیشتری داشته باشند. آنها می گویند که حسی از سرخوردگی دارند، حس اینکه برای رسیدن به این "بیشتر خواستن"، خیلی زیاد تلاش کرده اند ولی به یک دیوار درونی نامرئی برخورد کرده اند.
این زنان روز خود را به خیال پردازی نگذرانده اند. در طول سالیان سال در مورد هر آنچه که فرهنگ به آنها گفته تا بتوانند به شادی و کامیابی برسند، بسیار سخت تلاش کردهاند. مثلاً اینکه دختر خوبی باش. در مدرسه رفتار خوبی داشته باش و دَرست را خوب بخوان. در شغلی که داری سخت کار کن. ازدواج کن. یک خانه بخر. بچه هایت را بزرگ کن. چیزهای خوب بخر. به تعطیلات برو.
این زنان وقتی در مسیر زندگی از این مراحل عبور میکنند و همۀ اینها آنان را به سرزمین موعود نمیرساند، دچار یأس و سرخوردگی می شوند. آنها کتابهای خودیاری می خوانند، در سمینارها، گردهمایی ها و کلاس های رشد فردی شرکت میکنند، یوگا و مدیتیشن را امتحان می کنند و به رواندرمانی و مصرف قرص روی می آورند. ولی کماکان به جایی که میخواستند باشند، نمیرسند.
قبل از آن حمله که به من دست داد، درست مثل تمام بیمارانم و دیگر زنان موفقی که می شناختم، به زندگی در زندان چسبیده بودم. وقتی از بیرون به داخل نگاه میکردی من همۀ اینها را داشتم: یک دفتر روانشناسی خصوصی پررونق در نیویورک و یک کسبوکار آموزشی و مشاورهای در سطح جهانی؛ دو مدرک دانشگاهی در رشته روانشناسی (درسته، من اینهمه گرفتاری داشتم)، یک مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه کلمبیا و یک مدرک دکتری از انستیتو روانشناسی بین فردی؛ یک شغل آبرومند در یک دانشگاه معتبر داشتم که به دانشجویان دورۀ کارشناسی ارشد در تهیة برنامه مشاورهای آموزش می دادم، با یک مرد خوب ازدواج کرده بودم و یک دختر فوق العاده داشتم. خانه ای خوب و زیبا نیز در حومۀ نیویورک خریداری کرده بودم.
این دوره از زندگی من با نمای زیبای "همه چیز داشتن" پیش رفته بود. اما با این واقعیت مواجه شده بودم که آن طور که روی کاغذ بهنظر می رسید، احساس شادی و کامیابی نداشتم. در نهایت تصمیم گرفتم و شروع کردم تا نگاهی اجمالی به زندان درونی و نامرئی خودم بیندازم. زمانی که نیمی از بدن من به سکوت فرورفته بود، بالاخره شروع کردم به گوش دادن به بخشهایی از خودم که قبلاً هرگز جرئت نمی کردم به آنها گوش کنم.
کندوکاو در این زمینه را شروع کردم که مراجعین من چطور توانسته اند این تغییرات بزرگ را در زندگی خود ایجاد کنند؟ آنها شغلشان، مسیر کسبوکارشان، وضعیت سلامت و روابطشان را تغییر داده بودند. از اضطراب، خشم، و اعتیادهای گوناگون به شادی، صلح، آشتی، رضایت و خرسندی بهعنوان شیوۀ جدید زندگی رسیده بودند. در حالی که من هنوز احساس سرخوردگی داشتم. من برای این افراد چهکار کرده بودم که برای خودم انجام نداده بودم؟
بعد از این بود که به جواب این سؤال پی بردم. من برای تمام مراجعینم از ابزارهای روان- تنی برای درمان تروما استفاده می کردم؛ حتی برای آنهایی که فکر میکردند هیچ ترومای حل نشدهای ندارند. بیگمان وقتی نگاهی دقیقتر به این مقوله داشته باشیم که چه چیز باعث اضطراب، افسردگی، احساس تنهایی در ازدواج، مشکل در یافتن شریک زندگی و ملاقات با وی و ایجاد یک ارتباط مؤثر، مشکل در احساس رضایت از رابطۀ جنسی، اضافهوزن یا کاهش وزن، خودتسکینی با غذا یا الکل و دیگر رفتارهای اعتیادآور می شود، به تروما میرسیم.
دلیل اینکه چرا خودم را از این زاویه بررسی نمیکردم این بود که اصلاً فکر نمی کردم هیچ ترومایی داشته باشم.
مسخره است، میدانم. اما شاید این را به سردرگمی من ربط دهید. درواقع شاید شما هم فکر کنید که هیچ ترومایی ندارید.
دلیل این است که تعریف متداول از واژۀ تروما این مقوله را به داشتن تجربۀ یک رویداد تهدیدکننده یا شاهد چنین چیزی بودن مرتبط میداند. این تعریف باعث می شود وقتی حرف از تروما به میان میآید، به یک دعوا، تجاوز و خشونت خانگی فکر کنیم. پس چرا تمامی این افراد که تجربه چنین رویدادی را نداشتند یا شاهد چنین چیزی نبودند، نشانه هایی از تروما داشتند و به ابزارهای درمانی روان-تنی به خوبی پاسخ می دادند؟
به این دلیل است که همۀ آنها، مثل من و شما، انسان هستیم. تجربۀ من از انسان بودن و کمک به درمان افراد، به وضوح نشان داده که تمامی انسانها تروما دارند.
دیگر افراد قبل از من، انواع مختلفی از تروما را تشخیص داده اند که درواقع در بازۀ تعریف مرسوم و محدود از تروما نمیگنجد. کسانی که دست به درمان تروما می زنند بین تروماهای بزرگ تا انواع تروماهای کوچک تمایز قایل میشوند. در میان انواع تروماهای کوچک، تجارب ناخوشایند دوران کودکی و بسیاری از دیگر وقایع و اتفاقاتی که انسانها بهطور معمول با آن مواجه میشوند، وجود دارد که غالباً منجر به اثرات بلندمدت ترومایی میشوند.
زندگی شخصی و کاری من، مرا به این سمت هدایت کرده تا بازۀ تعریف تروما را از انواع تروماهای کوچک هم فراتر ببرم. من تروما را اینطور تعریف میکنم:
تروما را میتوان هر تجربهای دانست که باعث میشود در ابراز تمام و کمال و صادقانه خودتان احساس عدم امنیت کنید. همۀ اینها منجر به بسط رفتارهای سازگاری با تروما میشوند تا بتوانند شما را در امنیت نگه دارند.
این تعریف شامل هر رویدادی میشود که نور مسیر شما را کم یا تاریک کند، یا هر موقعیتی که باعث شود از اینکه خود واقعیتان باشید اجتناب کنید. این شرایط می تواند به اَشکال مختلف از قبیل توهین و ناسزا، چشمغره یا نگاه خیره یا یک اظهار نظر بی ادبانه از سوی کسی باشد، مثلاً بگوید: "شما خیلی پرمدعا هستید و پایتان را از گلیمتان فراتر گذاشته اید"، یا یک توجه جنسی ناخواسته باشد. اگر فکر می کنید هر یک از این تجارب باعث میشوند دلتان یکجوری مچاله و فشرده شود، احتمالاً به تروما دچار هستید.
رفتارهای سازگاری با تروما سازوکارهای دفاعی هستند که در پاسخ به تروما ایجاد شدهاند. هدف این رفتارها این است که ما را در امنیت و سلامت نگه دارند و اینکار را با انداختن ما در زندان درونی نامرئی انجام می دهند. دیوارهای این زندان از تجارب ترومایی ساخته شده اند و رفتارهای سازگاری با تروما همان نگهبانهای زندان هستند. آنها در ذهن ما، در بدن ما و در رفتار ما عمل میکنند و افکار، مشکلات فیزیکی و رفتارهای خودویرانگری در ما ایجاد می کنند تا مانع جلو رفتن و تجربۀ آنچه واقعاً دوست داریم شوند.
"دست از عقب نگه داشتن خودتان بردارید و دائم در پي این نباشید که چه ایراد و اِشکالی دارید و حتماً یک چیزی در شما اشتباه است."
درست مثل گوتل[ مادر راپونزل، نگهبانها ما را متقاعد می کنند که ماندن در زندان تنها راه برای ایمن بودن از دنیای خطرناک بیرونی است. نکتۀ مهمی که وجود دارد این است که بسیاری از دیوارهای دفاعی تروما در سطح ناخودآگاه ما عمل می کنند. شاید در سطح خودآگاه احساس کنیم خیلی با اعتمادبهنفس و ماهر و کاردان هستیم و در کل فکر نمیکنیم دنیای بیرون آنقدرها هم خطرناک باشد. اما اثرات تروما روی جسم و ذهن ما باعث میشود سیستم دفاعی ما به کار بیفتد، بدون توجه به اینکه آگاهانه به چه چیزی باور داشته باشیم. اینها همان دیوارهای نامرئی هستند که وقتی به دنبال بیشتر خواستن، مثلاً شادی بیشتر، صمیمیت بیشتر یا تأثیر بیشتر بر محیط پیرامون خود هستیم، به آنها برخورد می کنیم، چرا که آسیبپذیری آنها باعث لمس ترومای اصلی شده و موجب احساس عدم امنیت در ما میشود. وقتی تروماهای ما فعال شوند این دیوارها بلند و بلندتر می شوند و ما را در مسیرهای خودمان متوقف می کنند.
شاید این شعار معروف را که در مباحث خودیاری، بهبود شخصی، توسعه فردی، سخنان انگیزشی و مقولههای آموزشی بسیار تکرار میشود، شنیده باشید که از شما می خواهد "دست از عقب نگه داشتن خودتان بردارید!" چیزی که این عبارت را تا این حد ترسآور میکند این است که به افراد و اغلب به زنان که معمولاً حداقل 70 درصد بازار خودیاری را تشکیل میدهند، میگوید آنها آگاهانه انتخاب میکنند تا خودشان را عقب نگه دارند. اینکار ما را روی چرخ همستر] "بهبود شخصی" می گذارد، جایی که به شدت اما بيهوده تلاش میکنیم و به سرعت میدویم تا "دست از عقب نگه داشتن خودمان برداریم."
اینکار همانقدر که بیهوده است، ناامیدکننده هم هست. دردناکترین آسیبی که این مسابقه دارد بر اعتمادبهنفس ماست، چون با اینکه سخت تلاش کرده ایم و به سرعت به سمت هدف دویدهایم، باز به نظر نمیرسد که توانسته باشیم دست از عقب نگه داشتن خودمان برداریم. ما با احساسی از شرم از یک شکست دیگر، عمیقاً به این سؤال مردسالارانۀ قدیمی که هر زنی از روی عادت از خودش میپرسد میرسیم که: "مگر من چه ایرادی دارم؟"
من این کتاب را نوشتم تا به شما نشان دهم شما هیچ ایرادی ندارید و این شما نیستید که خودتان را عقب نگه میدارید.
چیزی که شما را عقب نگه داشته، زندان نامرئی تروماهایی است که در ضمیر ناخودآگاه شما لانه کرده است. این امر ارتباطی ندارد به کاری که شما می کنید. قصور و اهمال شما هم نیست. اِشکال و ایرادی هم در شما وجود ندارد. این امر موضوع طرز تفکر هم نیست که لازم باشد آن را درست کنید. مانع شدن و عقب نگه داشته شدن در مورد این است که زندان تروما چگونه عمل میکند. ترفندهای خودیاری نه تنها بهعنوان راه حل نهایی نمیتوانند کاری کنند، معمولاً نتیجه معکوس هم میدهند. تنها راه خروج از زندان درونی نامرئی این است که تروما را کشف و زندانی را که تروما ساخته درمان کنیم.
بگذارید کمی بیشتر به آن بپردازیم. بشخصه با هر یک از بیمارانم یا هر زن موفق دیگری دربارۀ بیشتر خواستن و برخورد با دیوار نامرئی صحبت کرده ام؛ به دليل شرم از داشتن چنین احساساتی، درد ما بدتر و بیشتر شده است. شاید شما هم خسته شده باشید از اینکه مجبورید تا احساس شرم را به نحوی از خودتان دور کنید، مثلاً با جملاتی از قبیل "مگر چه ایرادی در من هست و چرا نمیتوانم از این حالت بیرون بیایم و بهتر شوم؟" یا "من زندگی خوبی دارم پس چرا نمیتوانم شاد باشم؟" یا "مگر من چه ایرادی دارم؟". شاید شما هم برای مقابله با این درد به چیزهای مختلف مثل کار، غذا، نوشیدنی الکلی، خرید کردن، رسانههای ارتباط جمعی یا یکسری فیلم و نمایش رو آورده باشید. شاید این درگيري برای شما هم باعث ایجاد شرم بیشتر شده و چنین سؤالاتی را در ذهن شما تکرار کرده که مثلاً "چرا نمیتوانم قاشق را زمین بگذارم و بستنی را به فریزر برگردانم؟ چه مرضی هست که نمیتوانم؟"
این سؤال که "چه ایرادی دارم؟" سؤالی است که هر زنی مرتباً از خودش می پرسد. ما در این درد احساس تنهایی می کنیم. چرا که دیگر زنان دربارۀ دردهای خودشان حرفی نمی زنند. آنها خجالتزده و شرمگین هستند، زيرا آنها "باید" شاد باشند، چرا که زندگی خوبی دارند. چیزی که بدترین ترسهای ما را تأیید میکند این است که یک چیزی در ما ایراد دارد.
سخن من با شمایی که این کتاب را باز میکنید تا بخوانید این است که شما هیچ ایرادی ندارید. یکسری تروماهای نامرئی که تشخیص داده نشدهاند در زندگی ما وجود دارد. رفتارهای سازگاریِ تروماها در جهت محافظت از ما شکل میگیرند و یک زندان درونی نامرئی میسازند که مانع دستیابی ما به زندگی تمامعیار و شکوفايی ما میشوند. این کتاب به شما کمک میکند تا این موانع نامرئی را ببینید و پس از آن میتوانید ناممکنها را به انجام برسانید. این کتاب نوری روی دیوارهای درونی نامرئی روشن میکند، دیوارهایی که توسط تروما ایجاد شدهاند و راهها و ابزارهایی در اختیار شما می گذارد تا این دیوارها را در هم بکوبید و از بین ببرید.
شاید قصد مطالعۀ این کتاب را داريد زيرا احساس می کنید در تلهای گیر افتاده اید. شاید احساس درماندگی، خشم، خستگی مفرط، حقارت، بیچارگی، سرافکندگی، اضطراب، افسردگی، تنهايی، درد یا بیماری داشته باشید؛ یا شاید هم این کتاب را میخواهید بخوانید به دليل اینکه بعضي شاديها و لذتها را احساس نمیکنید. شاید با وجود اینکه بسیاری از مراحل موفقیت را در حرفه و شغل، مسئولیت مادری و رابطۀ ازدواج بخوبی پشت سر گذاشتهاید، باز احساس خلاقیت، جذابیت جنسی، حرفهای بودن تمامعیار، شاد بودن، در آرامش بودن و خودِ واقعی بودن را نداشته اید.
به گروه خواهرانه فراریان از زندان خوش آمدید.
اختلال استرس مردسالاری
وقتی کمکم متوجه شدم من هم ممکن است دچار تروما باشم، انگار قطعه های این پازل شروع کردند به وصل شدن به همدیگر. زمانی را به یاد میآورم که دختربچۀ کوچکی بودم و وقتی پدرم سر من فریاد می کشید، خشکم میزد و گریه میکردم. وقتی آخرین رئیسم سر من داد کشید نیز خشکم زد و گریه کردم. چون ترومای خشونت احساسی خیلی برایم آشنا بود، همان احساسِ "خانه" به من دست داد و هرگز فکر نکردم که آنجا را ترک کنم. نگهبانهای زندان من این اطمینان را به من میدادند که چنین رفتار مشابهی معادل با در امنیت بودن است. نگهبان های زندان داستانهایی را در ذهن من بافته بودند که مثلاً "این شغل رؤیایی تو هست. این شغلی آبرومند است. هر زمان برای این شغل کاریابی می شود صدها متقاضی برای آن وجود دارد. تو هرگز نمیتوانی بهتر از این باشی." اگر در رابطهای خشونتآمیز قرار گرفته باشید یا کسی را می شناسید که در چنین موقعیتی باشد، متوجه خواهید بود که تقصیر آن شخص نیست که مورد خشونت قرار گرفته و در زندان باقی مانده است. این نگهبانهای زندان هستند که باعث می شوند افراد در زندان باقی بمانند. در واقع تروما دلیل آن است.
شروع کردم به بررسی برخی نشانه های تروما و رفتارهای سازگاری در برخی زنان که سابقۀ تروما (با تعریف متداول از تروما) نداشتند. این زنان خانواده هایی حمایتگر داشتند و تقریباً هیچ تجربۀ قابل توجه و نامطلوبی نداشتند، چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ احساسی یا جنسی. از آنجا که به دنبال تروماهای پنهان بودم که ممکن بود درون فرد وجود داشته باشند، تعدادي یافتههای علمی در مورد انتقال بین نسلی تروما را بررسی کردم و متوجه شدم تجارب ترومایی در انسان ثبت و ضبط و به DNA منتقل میشوند. کمکم داشت پازل
شکل میگرفت.
زنان در طول هزاران سال سرکوب شدهاند. سرکوب شدن یک نوع تروماست. اگر فرض کنیم تروما از طریق ژنتیک منتقل میشود شاید بتوان توضیح داد چرا زنانی که هیچ سابقۀ ترومایی ندارند نیز برخي از نشانههای ترومایی را بهخاطر میآورند و رفتارهایِ سازگاری بروز میدهند.
این تشخیص خیلی مهم بود. زندان نامرئی تروما نهتنها از طریق تجارب شخصی ما شکل میگیرد، بلکه ما با سابقهای از تروما و رفتارهای سازگاری منطبق با آن به دنیا میآییم، این رفتارها در ما بسط می یابند تا ما را در امنیت نگه دارند و در DNA ما بهعنوان بخشی از دستورالعملهای بقا حک میشوند.
برای زنانی که تحت مردسالاری زندگی می کنند، این دستورالعملهای بقا مواردی هستند مانند: در معرض دید بودن اما شنیده نشدن، جملاتی از قبیل اینقدر سکسی نباش، بلند حرف نزن، باهوش نباش، ثروتمند نباش، خیلی به چشم نیا، قوی نباش. زنان قوی به چوبۀ مرگ سپرده و زنده زنده سوزانده می شوند. یا همانطور که مادرم عادت داشت و به من هشدار میداد: "هیچ کس حاضر نخواهد بود با کسی مثل تو ازدواج کند."
وقتی با دنیایی از تروماهای جمعی مواجه شدم- تروماهایی که تمام زنان با آن دست به گریبان بودند- دیگر نمیتوانستم آن را نادیده بگیرم. ناگهان همه چیز برایم معنا پیدا کرد. فهمیدم هر چقدر هم ما (زنان) کاری را تمام و کمال به انجام برسانیم و هر چقدر در راه رشد شخصی تلاش کنیم باز از سوی آن منتقد درونی تحت شکنجه و عذاب هستیم و پیوسته احساس خوبی در مورد خودمان نداریم. برایم قابل درک شد که حتی زنان خیلی موفق هم همین حس را دارند. مریل استریپ (هنرپیشه) در مصاحبهای با کن برنز دربارۀ سندروم خودش به نام سندروم شیاد اینطور میگوید: "شما پیش خودتان فکر میکنید چرا کسی بخواهد من را دوباره در فیلمی ببیند؟ به هرحال نمیدانم چطور بازی کنم، بنابراین چرا اینکار را انجام میدهم؟"
این کشف بسیار مهمی بود. انگار قطعۀ گمشدۀ پازلی بود که نه تنها "زندگی خوبی" را که آرزو داریم به وجود میآورد، بلکه ما را قادر میساخت تا از زندگی لذت ببریم. عین قطعۀ گمشدهای بود برای توقف جنگ با خودمان و با جسممان. تا از چرخ همستري که در ذهن از کامیابی و "بهبود شخصی" داشتيم پیاده شویم؛ تا بالاخره احساس شادی و شادکامی و خودِ واقعیمان را پیدا کنیم، بدون توجه به اینکه شرایط و اوضاع چگونه است.
برای درمان این ترومای همگانی چارهای نیست جز اینکه این تروماها را تشخیص دهيم و ابزارها و روشهای مفید برای درمان آنها را یاد بگیریم، در غیر اینصورت زنان سعی میکنند تا آنچه باعث عقب نگه داشتنشان میشود را بشکنند و از سر راه خود بردارند، گویی مشکلات شخصی آنها هستند، در حالی که اینطور نیست. هیچ اِشکال و ایرادی در شما وجود ندارد. دیدن نمایی بزرگتر از این ترومای مشترک میتواند راه حلهایی برای درمان آن به ما
نشان دهد.
برای اینکه بتوانم به افراد کمک کنم تا این دیوار نامرئی را ببینند، این ترومای پنهان را اختلال استرس مردسالاری نامیدم (PSD). از آنجا که قطعههای پراکنده این پازل برای من کنار هم چیده شده بودند، سعی کردم کشف خودم را از طریق پادکست، روزنامه و مصاحبههای زنده و مجازی و سخنرانی در کنفرانسها و سازمانها در تمام کشور و به صورت بینالمللی با هزاران زن به اشتراک بگذارم. (شما میتوانید به وب سایت من به آدرس www.drvalerie.com مراجعه کنید). بیشترین بازخورد عمومی نسبت به صحبتهایم در جمله زیر بود: "خدا را شکر که بالاخره یک نفر توانست احساسی که در تمام زندگیام داشتم و دائم فکر میکردم من چه ایرادی دارم را در قالب کلمات به نگارش درآورد!"
این کتاب به شما کمک میکند تا این ترومای نامرئی را ببینید، نشانهها و تأثیرات آن را متوجه شوید و گامهایی در جهت درمان آن بردارید، تا بتوانید ناممکنها را به انجام برسانيد (یا هر آنچه که همیشه بهعنوان زنی تحت سلطه مردسالاری برایتان غیرممکن به نظر میآمده) و اینکه بتوانید واقعاً و بدون هیچ شرمساری بر اساس معیارهای خودتان شاد، آزاد، کامیاب و موفق باشید.
این کتاب واقعاً دربارۀ چیست
بحث مربوط به فرهنگ مردسالاری و اختلال استرس مردسالاری پرسشی دربارۀ مردان در مقابل زنان نیست. هم مردان و هم زنان بهشدت در سیستم ظالمانه مردسالاری آسیب دیدهاند. هزینۀ عضویت در نظام مردسالاری این است که باید خودمان را با تعاریف بسیار متعصبانه از جنسیت و نقشها و انتظاراتی که همراه دارد متناسب کنیم و این امر ابراز وجود واقعی هر فردی را سرکوب میکند.
افراد در طیف جنسیتی گوناگون این امر را به طور متفاوتی تجربه میکنند. تجربههایی از سرکوب مبتنی بر نژاد، گرایش جنسی، معلولیت، شرایط اجتماعی اقتصادی و دیگر مشخصههایی که دیگر لایههای تروما را شکل میدهند. این کتاب مخصوص تجارب زنان است، ازاینرو، میتوان فهمید ترومای سرکوب مردسالارانه چطور روی زنان تأثیر میگذارد و همچنین میتوان راه درمان آن به سوی شادی و کامیابی را تشخیص داد. اما آرزوی من این است که اين دیدگاه، ابزار و استراتژیهایی فراهم آورد که به درد تمام ابناي بشر بخورد. به این ترتیب میتواند به جای تفرقه انداختن و جداسازی، همگان را متحد و یکپارچه کند. تمام انسانها تروما دارند و این کتاب دعوتی است برای کشف تروماها و پیدا کردن راههایی برای درمان آن.
شادی و کامیابی زنان بخش اصلی این کتاب است، اما میتوان از منظر بزرگتری بدان نگاه کرد، مثلاً از منظر هزینههای فقدان آگاهی از تروما در گفتمان فرهنگی و دنیای پیرامون. این نقطۀ کور در پیشبرد مبحث تساوی جنسیتی میتواند ناخواسته موجب بالارفتن شدید نرخ فرسودگیِ روانیِ زنان موفق و دیگر پیامدهای ناخواسته و دردناک بر سلامت، روابط، رفاه و آسایش زنان شود. برای ارائۀ تصویری ناامیدکننده از این نقطه میتوان به تعداد مدیرعاملهای زن در 500 شرکت لیست فورچون[] اشاره کرد که در زمان نوشتن این کتاب زیر 50 درصد بوده و ظرف فقط چند ماه گذشته به کمتر از 5 درصد رسیده است و تنها یک زن رنگینپوست در میان آنها دیده میشود. توانمندسازی زنان تحت سیطرۀ فرهنگ غالب مردسالاری است. انگار فرصتی به زنان داده شده تا با کار بیشتر و انجام مسئولیتهای انبوه تحت لوای قواعد مردسالارانه، خودشان را از پا درآوردند. آنها عادت داشتند تا ما زنان را به چوب ببندند و بسوزانند، حال آنها مشعل را به خود ما زنان سپردهاند.
برای پایان دادن به این فرسودگی و نارضایتی موجود بین زنان موفق، باید موانع نامرئی در راه شکوفايی زنان در محیطهای کاری، روابط و سلامت آنها را ببینیم، موانعی که بیش از سقف شیشهای بیرونی، نامعلوم و نابکارانه هستند.
این کتاب با پردهبرداری از ترومای سرکوب، موانع نامرئی را شفاف و مرئی میکند. مشخص میکند این تروما چطور بین نسلها منتقل میشود. به چه شیوهای بروز میکند و چطور بر ما تأثیر میگذارد. هزینههای این تروما بر زندگی ما، روابط ما، سازمانها و جامعه در ابعاد بزرگتر چیست و اینکه بهطور خاص چطور بر زنان اثر میگذارد. من زنان را بهعنوان بزرگترین گروهی که در ادوار مختلف سرکوب شده و خود نیز متعلق به همین گروه هستم انتخاب کردهام. تصور من این است که اطلاعات و موضوعات مطرحشده در این کتاب بتواند تمامی اقشار از همۀ گروهها را مخاطب قرار دهد. کسانی که بهخاطر نژاد، ردۀ اجتماعی، تواناییها، هویت جنسیتی و گرایش جنسی سرکوب شدهاند و نیز آنهایی که جزو فرقه و گروه خاصی هستند. کسانی که عضویت آنها در گروههایی که طی سالیان سال سرکوب شده، باعث بهوجود آمدن لایههای پیچیده تروما شده و من امیدوارم اطلاعات این کتاب بتواند در سفر زندگی به آنها کمک کند و این پیام را بدانها منتقل کند که شما هیچ اِشکال و ایرادی ندارید.
شیوۀ درمانی ارائهشده در این کتاب میتواند به کار بسیاری از افراد از گروههای مختلف جنسیتی بیاید، با اینکه در تجارب شخصی هر فرد، پیچیدگیهای فردی بسیاری وجود دارد. خواهشمند است در نظر داشته باشید که این کتاب به منظور تشخیص یا درمان مشکلات سلامت روان یا سلامت فیزیکی نگاشته نشده است. در اینجا دیدگاههایی از تجارب شخصی من و تجارب بیماران من مطرح شده است. به شما اکیداً توصیه میکنم هر زمان خواستید سفر درمانی خودتان را شروع کنید به یک فرد حرفهای در زمینۀ سلامت روان که متخصص درمان ترومای روان- تنی است مراجعه کنید. من پیشنهادهای خودم را برای کمک به شما در پیدا کردن چنین فرد حرفهای در وب سایتم ارائه کردهام.
این کتاب جایگزینی برای کتابهای پزشکی یا مراقبت از روان نیست، چنانچه شما با نشانههایی درگیر هستید که در زندگی روزمرۀ شما اختلال ایجاد میکنند از یک متخصص کمک بگیرید. این کتاب میتواند کار شما را تکمیل کند.
این کتاب در مورد واکاوی و نقد موضوعاتی که امروزه در جامعه بر زنان تأثیر میگذارند نیز نمیباشد. زمانی که این کتاب را در دست گرفتهاید معلوم است که به این موضوعات آگاهی دارید. به عقیدۀ من تغییر اجتماعی همگام با درمان فردی پیش میرود. درمان فردی موضوع این کتاب است.
بهغير از تجارب سرکوب، هر فرد بازۀ وسیعی از تروماهای گوناگون از نظر نوع، شدت و پیچیدگی دارد. امیدوارم این کتاب برای هر کسی که آن را مطالعه ميکند مفید باشد. این کتاب به شما کمک میکند تا دیوارهای درونیِ نامرئی را ببینید، دیوارهایی که تروماها در روابط شما با خودتان، والدین، خویشان و بستگان، همکاران و دیگر افراد در سطح وسیع جامعه ایجاد کردهاند. به شما کمک میکند تا خودتان و دیگران را با شفقت و مهربانی بیشتری بنگرید. این کتاب میتواند الهامبخش شما باشد تا سفر فرار از زندان را شروع کنید و از دیگران نیز در چنین سفری حمایت کنید. این کتاب با حرکت فرار از زندان در جهت درمان روابطمان، سازمانهایمان و فرهنگمان شروع میشود و دنیایی میسازد که از شادی و کامیابی، ابراز وجود صادقانه و شکوفایی همۀ افراد حمایت شود.
ترفند فرار از زندان
این کتاب یک نقشۀ کامل و با جزئیات برای فرار از زندان در اختیار شما میگذارد. ما سیری در زندان اختلال استرس مردسالاری و ترومای سرکوب اجدادی، جمعی و شخصی را شروع میکنیم و شما میتوانید دیوارهای هر یک از این تروماها را ببینید.
سپس با آنهایی ملاقات میکنیم که من نام "نگهبان زندان" روی آنها گذاشته ام، در واقع همان رفتارهایِ سازگاری با تروما که در ما فعال میشوند تا ما را در حاشیۀ امن نگه دارند. یاد میگیرید تا این نگهبانها را تشخیص دهيد و از آنها تشکر کنید. بتوانید با آنها دوست شوید و شرح کار آنها را از نگهبان زندان به "نگهبان تن" تغییر دهید. به این ترتیب آنها میتوانند شما را در امنیت نگه دارند بدون اینکه شما را محدود یا زندانی کنند و همچنان در مسیر سفرتان به سمت آرزوهایتان از شما حمایت کنند.
پس از آن حفر تونل رهايی را آغاز میکنیم. به شما نشان میدهم چطور میتوانید از میان لایههای تروماهای فردی، گروهی و اجدادی که به ارث بردهاید و شما را عقب نگه داشته، به سلامت عبور کنید و آنها را ترميم کنيد و گنجینههایی که از این طریق بهدست میآورید را با هم تلفیق کنید.
زمانی که به سمت زندگی در خارج از این دیوارها حرکت میکنید، خواهید دید هیچ گزینهای برای صحهگذاری این کار یا هیچ مدلی برای پیروی وجود ندارد. شما محدودۀ جدیدی، تماماً بر اساس خودِ واقعیتان، ترسیم میکنید. روابط خود با آرزوهای معقول و موجهتان را احیا میکنید و بهعنوان راهنما در این مسیر به کار میگیرید و از لذت بهعنوان سوخت برای پیمودن این مسیر بهره میبريد.
در فصول آخر نگاهی خواهیم داشت به زندگی کسانی که از این زندان فرار کردهاند، به روابط آنها و کار آنها در دنیای تغییریافتۀ بعد از فرار از زندان.
همۀ ما در زندان تروماهای جمعی و اجدادی به دنیا میآییم که با باورهای مردسالارانه طراحی شدهاند. شدیدترین ترومایی که زنان تحت مردسالاری تجربه میکنند این است که زندگی ما، جسم و ذهن ما بهاندازۀ زندگی، جسم و ذهن مردان باارزش نیست. اینکه ما (زنان) بیارزش هستیم.
زخم عمیق بیارزش بودن، زنان را به این سمت هدایت کرده تا سعی کنند تمام پلههای موفقیتهای بیرونی را طی کنند؛ فقط و فقط به این دلیل که این موفقیتها بتوانند نقابی بر عدم خوشحالی و ناخرسندی آنها باشد؛ درست مثل گذاشتن پنجرهای زیبا برای پوشاندن میلههای زندان. شما این کتاب را انتخاب کردهاید چون متوجه شدهاید برایتان مهم نیست چقدر موفقیت کسب کردهاید، چرا که کماکان احساس ناکافی بودن دارید. حال شما میدانید که این تقصیر شما نیست و یا اِشکالی در شما وجود ندارد.
این کتاب برای زنانی است که از تزيین و آذینبندی سلول زندان دست برداشتهاند.
من تزيیناتی که در این مکان انجام دادهاید را دوست دارم. خیلی عالی و زیبا بهنظر میرسد. من و شما، هر دو باید مجلات مشابهی در آذینبندی و تزیین سلول زندان خوانده باشیم. اما اکنون شما آمادهاید تا حسي واقعی را تجربه کنید، رنگهای درخشان، پارچههای دلانگیز و رایحههای خوشبوی زندگی در بیرون از آن دیوارها را. از اینکه در فرار از زندان به من ملحق شدهاید واقعاً ذوقزده هستم.
حلقۀ گمشده
شما بهطور اجمالی دیوارهای زندان نامرئی را جایی در زندگیتان دیدهاید. وقتی به آيینه نگاه میکنید و احساس بدی از دیدن چروکهای صورتتان پیدا میکنید و به این فکر میکنید که شاید باید یک کرم ضد پیری جدید بخرید یا از بوتاکس یا جراحی پلاستیک استفاده کنید تا جلوی عبور زمان را بگیرید یا وقتی شرایط محیط کاریتان را تحمل میکنید، زمانی که شما را نمیبینند یا به شما توجهی نمیکنند چه برسد به اینکه بخواهید استعدادهایتان را در آنجا بهطور تمام و کمال ابراز و استفاده کنید یا وقتی با خودتان حرف میزنید و میگویید با اینکه در رابطۀ عاطفیتان چندان خوشحال نیستید حداقل یک شریک زندگی دارید یا زمانی که مدام به جلسات درمانی میروید، کتابهای خودیاری مطالعه میکنید و در سمینارهای توسعۀ فردی و بازتوانی شرکت میکنید، فقط و فقط برای اینکه روی چرخ همستر "بهبود شخصی" بچسبید و همچنان روی آن بدوید.
من این چرخه را مدتها قبل از اینکه در خودم ببینم، در مراجعانم دیده بودم. پیش از اینکه قسمت چپ بدنم به صورت اورژانسی دچار کرختی شود، به چرخ همستر خودم چسبیده بودم و سعی میکردم با شرکت در کارگاههای متعدد توسعۀ فردی و خواندن کتابهای خودیاری از درد بیارزش بودن خودم فرار کنم، در حالیکه داشتم با گرفتن مدارک تحصیلی بیشتر، تغییر چیدمان خانه یا پیداکردن الماس برای حلقۀ ازدواجم، با شور و حرارت تمام، سلول زندان خودم را آذینبندی میکردم.
قسمت چپ بدنم داشت اين واقعیت را به من میگفت: من کاملاً احساس سرزندگی نمیکنم. من زندگی را به تماممعنا نزیستهام.
کمی بعد از احساس این موضوع، غم زیادی وجود مرا فراگرفت. چه اتفاقی برای من افتاده است؟ قبل از اینکه به این چرخ همستر لعنتی بچسبم، اصلاً چه کسی بودم؟ نمیتوانستم به خاطر بیاورم. از ته دل میخواستم همان کسی بشوم که یک زمانی بودم تا بفهمم خودم را کجا گم کردم و چه موقع تبدیل به یک مردۀ متحرک شده بودم.
از خودم سؤال کردم چه چیز میتواند لذت و آسایش بیشتری برای من بههمراه بیاورد؟ اگر میتوانستم همۀ آنچه میخواهم را داشته باشم، زندگیام شبیه چه چیزی میشد؟ صدای درونی من با فروتنی تمام به من پاسخ داد. "یک وقتی را برای نهار اختصاص میدادم"، "به جای اینکه به خاطر مراجعان پشت سر هم دائم خودم را نگه دارم، هر موقع میخواستم به دستشويی بروم بهراحتی میرفتم."، "بیرون میرفتم و هر روز بدنم را به تحرک وامیداشتم."
سپس صدای درونی من حریصتر شد و گفت: "ساعات کاری 14 ساعتهام را کاهش میدادم. زمان خالی بیشتری برای خودم میداشتم." هر گام کوچک به گام بزرگتری منجر میشد. راهنمای درونیام، مرا به سمتی هدایت میکرد تا حرکاتی در جهت تغییر زندگی انجام دهم: "دفتر خصوصیام را میبستم و از داشتن فضای مستقل دست میکشیدم. کارم را از دفتر مشاوره به دنیای بیرون گسترش میدادم. سخنانم را با میلیونها زن در میان میگذاشتم. سخنرانی میکردم، کتاب مینوشتم و با افراد و شرکتهای آگاه کار میکردم تا تغییری در فرهنگ ایجاد کنم، تغییری که از موفقیت و شکوفايی افراد در هر زمینهای از زندگی حمایت کند."
به ندای درونیام گوش دادم و آن را دنبال کردم. این سفر مرا به آن سوی مرزهای دیوار درونی نامرئی برد، دیوارهایی که به دور فضایی بسته، محدود و کوچک از هر آنچه باور داشتم ممکن بود برايم، کشیده شده بودند؛ نه تنها در شرایط بیرونی، بلکه بهخاطر حسی که از درون داشتم. دیگر احساس میکردم میتوانم با خوشحالی از خواب بیدار شوم. رفتارهای اعتیادواری که عادت داشتم برای از بین بردن درد به آنها پناه ببرم مثل کار، غذا، الکل، استرس، عصبانیت و غیره، هیچ کدام دیگر مانع از حضور من در لحظة حالِ زندگیام نمیشدند. من درون بدنم سکنی گزیده بودم، جایی که قبلاً بهندرت دیده بودم. من غالباً در سرم گشت و گذار میکردم. حال میتوانم شادی و خوشی را بسیار عمیقتر حس کنم و با انعطافپذیری بیشتری با چالشها دستوپنجه نرم کنم.
زندگی جدید من از میان خواسته هایی که عمیقاً دوست داشتم پا به عرصۀ وجود گذاشت. رسیدن به این زندگی و آرزوها با گذشتن از میان لایه های نگهبان های زندان میسر شد. اختلال استرس مردسالاری این اطمینان را داده بود که از آنها بهخوبی مراقبت میشود. برای حفظ وضع موجود مردسالاری، هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که یک زن با آرزوهایش رابطه برقرار کند.
ذهن من در مقابل هر یک از این آرزوها مقاومت میکرد و فریاد میزد: "تو نمیتوانی اینکار را انجام دهی چون چنین چیزی اصلاً وجود ندارد!" ولی صدای آرزوهای من جواب میداد: "باشه شاید حق با تو باشه، ولی قرار نیست به چیزی کمتر از این برسم."
من بی وقفه شادیام را دنبال کردم. در تمام این مدت نیز عین سگ رات وایلر دنبال خوشیهایم بودهام.
در طول این کتاب به شما نشان میدهم چطور به شادیهایتان بچسبید، چرا که زندگی شما وابسته به خوشیهای شماست. شادی، پل ارتباطی شما با خود واقعی و آرزوهایتان است. این دقیقاً قطبنمای سفر زندگی شماست. شادی اکسیر زندگی جنسی شما و یک داروی بسیار مؤثر ضد پیری است. سلامت و سعادت شما در گرو آن است. حتی موفقیت حرفهای و هارمونی و هماهنگی در روابطتان هم به شادی و شادبودن شما بستگی دارد.
زمانی که سکان زندگی را به دست خواسته ها و آرزوهای واقعیام بسپارم، فرصتها و روابطی که بسیار بهتر از تصورات محدود من هستند، می توانند وارد زندگیام شوند. اکنون در محیط کارم، سعی میکنم آموزهها و روشهایی را که برای ایجاد تغییرات و دگردیسی در خودم و مراجعانم بهکار بردهام، با بقیۀ افرادی که میخواهند زندان خود را بشکنند و از آن بیرون بیایند و آزاد شوند، به اشتراک بگذارم. آرزويی که مرا در این مسیر به پیش میراند این است که هر زنی بتواند به زیبایی و قدرت واقعی خود پی ببرد و هرگز چنین ویژگیهای ارزشمندی را با جایگزینهای بدلی که نظام مردسالارانه سعی دارد با قیمت بسیار بالا به او تحمیل کند، معامله نکند تا فراموش کند چقدر موجود قدرتمند و زیبایی است.
این کتاب در جهت تحقق این خواسته و آرزو نگاشته شده است.
فصل 1 بیدار شدن در زندان 1
زیربنای زندان 5
ترومای اجدادی 7
ترومای جمعی 11
ترومای فردی 17
سیستم امنیت زندان 19
بدن ما به تجارب عدم امنیت چگونه پاسخ میدهد 22
ردیابی عکسالعملهای ما 23
اضطراب و افسردگی 24
لمس شادی، لمس درد 28
قدرت تجسم 29
اما احساس تجسم چگونه احساسی است؟ 31
فصل 2 ملاقات با نگهبانهای زندان 35
ذهن زندانی ما 43
سرمایه گذاری بر مجموعه دیوارهای دفاعی 44
تروما باعث بی اعتمادی میشود 46
فیلم شبانه زندان 49
سؤالاتی در مورد ارزش 50
پرت کردن حواس 52
بیکنشی، خودویرانگری و اعتیاد به استرس 56
بدن زندانی شدۀ ما 59
زیادی کار کشیدن از بدن 61
سیستم اعصاب به تکاپو میافتد 64
سیستم اعصاب سمپاتیک 64
سیستم اعصاب پاراسمپاتیک 65
ردیابی نگهبان های زندان 65
پاسخ به درخواست 66
فصل 3 رشوه دادن به نگهبانهای زندان 69
ذهن و جسم را از هم تفکیک کنید و پیروز شوید 71
مدیریت خشونت های خُرد 72
برون رفت از بدن 78
آموزش توجه کردن به لذت 84
تغییر مسیر به سمت امنیت 87
فصل 4 حفر تونل 89
حفاری کنید تا جایی که به طلا برسید 92
لباس قرمز 94
پیدا کردن سوراخ در کف زمین 95
زخم اصلی مردسالاری 97
ترومای اجدادی چگونه آشکار میشود 100
ترومای اجدادی را بکاوید تا پرده از هدایای پنهان بردارید 105
ترومای جمعی چطور آشکار میشود 107
تروماهای فردی چگونه ها آشکار میشوند 111
این موضوع بیش از آنچه که فکرش را میکنید مهم است 112
یک دُز از داروی شخصی خودم 117
اجازه دهید قلبش آواز بخواند 121
در ادامۀ داستان 126
ساختن پل به جای حفر تونل 128
گسترش بازۀ احساسی 130
روش هایی برای رفع تروماهای مجسم 131
فصل 5 طعم آزادی 133
چقدر خوب میتواند باشد 139
بازی جدید 142
ارتقای وجود 144
پلیس سرخوشی 146
ده ثانیه تأمل کنید 153
ذهن آگاهی لذت 155
پیشرفت لذت 159
درخواست کردن آنچه دلمان می خواهد 161
کشوی جوراب هایی که باعث خاتمه ازدواج من شد 166
احساس گناه و خودخواهی 169
هر بار یک قدم 173
فصل 6 روابط در بیرون 175
صحبت گِل با گِل 178
مردانگی شرطی شده 181
فروپاشی رابطه 182
ارتباط فیزیکی 184
والد بودن در مردسالاری 188
ارزش احساسات 194
شکوفایی در غم 198
استخراج طلا از والدین 200
پیمان خواهری بین فراریان از زندان 204
ساختن و ویران کردن 208
فصل 7 موفقیت در بیرون است 213
رهبران دربارۀ همه چیز سؤال میکنند 216
فرار از زندان یک کسب وکار 218
مدلسازی موفقیت 222
تصدیق و تأیید ترس 223
از گفتوگو به سمت عمل 224
ویران سازی ضمیرناخودآگاه 227
هزینه استعدادهای کشف نشده 229
دنبال کردن چرخه ها 231
نتیجه گیری 233