ارسال رایگان سفارش های بالاتر از 700 هزار تومان


دسته‌بندی کالاها

کتاب اختلال استرس مردسالاری اثر رین والری ترجمه سیده مانوس وطن خواه ناشر دانش بنیاد
کلیک برای بزرگنمایی

کتاب اختلال استرس مردسالاری اثر رین والری ترجمه سیده مانوس وطن خواه ناشر دانش بنیاد

دسته بندی ها : کتاب روانشناسی

ویژگی‌ها

شابک

9786225641259

مولف

والری رین

ناشر

دانش بنیاد

تعداد صفحه

269

مشاهده همه ویژگی‌ها


توضیحات محصول

مقدمه مترجم

    اولین بار که کتاب Patriarchy Stress Disorder دکتر والری رین به دستم رسید، عنوان این کتاب بود که توجه مرا به شدت به خود جلب کرد: "اختلال استرس مردسالاری!" این دیگر چه مقوله­ای است!؟

     در جستوجوی این عنوان در اینترنت به چند مطلب دربارۀ مقولۀ "مردسالاری" برخورد کردم ولی مطلبی راجع به "اختلال استرس مردسالاری" نیافتم. واژه مردسالاری بدجور در ذهنم طنین انداخته بود. هر چقدر در مطالعۀ کتاب پیش می­رفتم مطالب آن برایم جالب و جالب­تر می‌شد. گویی یک نفر روبه‌رویم نشسته بود و به‌عنوان مشاور سعی می­کرد با من صحبت کند. دکتر رین در این کتاب به مسائلی پرداخته که شاید درد دل بسیاری از زنان باشد. حجابی که مدت­های مدید بر خواسته­ها و آرزوهای زنان کشیده شده و آن‌ها را از رسیدن به آنچه دوست دارند منع کرده بود؛ فقط و فقط از آن جهت که زن هستند.  دردناک­تر این است که بسیاری از زنان خود نیز باور دارند این سرنوشت محتوم آن‌هاست و گریزی از آن نیست؛ بخصوص در برخی نقاط دنیا از جمله خاورمیانه که گنبد مردسالاری در آن بسیار بلند است و تقریباً بر روی همه این سرزمین سایه انداخته و در زندگی تحت قوانین مردانه و مردسالارانه، اکثر زنان نادیده انگاشته می­شوند و همین امر ملغمه­ای از احساسات مختلف و گاه متعارض برای زنان به وجود می­آورد. بسیاری از زنان همواره تحت فرمان مردان خانواده زندگی کرده­اند و حتی اختیاری نسبت به بدن خود ندارند چه برسد به اینکه بخواهند آرزو و خواسته­ای هم داشته باشند. آنان بدون هیچ حقی برای اعتراض، مجبورند بر اساس قواعد، رسوم و عرف مردسالارانه حاکم بر خانواده و جامعه تن به ازدواج­های ناخواسته بدهند. آن‌ها خودشان را محکوم به زندگی بدون عشق و دوست داشتن می­دانند که وظیفه­ای جز مادری و فرزندآوری ندارند. حتی در دورۀ معاصر که فعالیت زنان در محیط خارج از خانه بیشتر دیده می­شود، کماکان مجبورند برای کار و پیشرفت در محیط­های مردسالارانه، دوچندان تقلا کنند و استعدادها و نبوغ آن‌ها یا به چشم نمی­آید یا مورد تحقیر قرار می­گیرد. دکتر رین ضمن بررسی این موضوع، اعتقاد دارد که این نحوۀ تفکر و طرز نگرش مردسالارانه در طول نسل­های متوالی و در جوامع مختلف باعث بروز یک اختلال در زنان و حتی مردان شده است. از دید وی مردسالاری مقوله‌ای نیست که فقط بر روی زنان تأثیر منفی داشته باشد. وی سعی دارد عوامل اثرگذار بر این اختلال را به روشنی و با ذکر دلایل مختلف بیان کند و از خلال آن راه حلی نوین برای خلاصی از آن ارائه می­کند. از آنجا که او خود نیز در مقطعی از زندگی با این اختلال درگیر بوده است، سعی کرده، تجربیات شخصی­اش و هر آنچه در مسیر درمان این اختلال برایش سودمند بوده را با مخاطب به اشتراک بگذارد. 

     مطالعۀ این کتاب را به تمام زنان و مردان سرزمینم پیشنهاد می­کنم. همۀ آنانی که آرزوهایی بزرگ و زیبا دارند و شاید سال­هاست به‌خاطر جبر و عرف جامعه روی تمام احساسات رنگین خود سرپوش گذاشته­اند. امیدوارم مطالعۀ این کتاب بتواند مدخلی باشد جهت شناخت درونی هر فرد و شناسایی مشکلات و موانعی که گاه از وجود آن‌ها هیچ اطلاعی ندارد و در مقوله عادت برای او قابل شناسایی نیست و به او کمک کند تا از طریق راهکارهای مطرح‌شده، مسیر رسیدن به آرزوها و خواسته­هایش را بیابد و استعدادها و نبوغش را در بهترین حالت به شکوفایی برساند. 

 

مقدمه

مشغول صحبت تلفنی با یکی از بیمارانم بودم که ناگهان متوجه شدم تنها با نصف صورتم دارم لبخند می­زنم.

قسمت راست دهان من به سمت بالا رفته بود و قسمت چپ دهانم کار نمی­کرد. تا موقعی که از تلفن فارغ شدم، بازوی چپم هم دیگر کار نمی­کرد. بازویم آویزان بود. فکر کردم "چقدر عجیب و غریبه. چه اتفاقی داره می‌افته؟" با شست راستم روی گوشی تایپ کردم "ضعف در سمت چپ بدن".  به کلمۀ حمله برخورد کردم. پریدم توی ماشین و با دست راستم رانندگی کردم و خودم را به اورژانس رساندم.

طی چند دقیقه به دستگاهی وصل شدم که بوق می­زد و مانیتور می­کرد. سپس یک بررسی چندساعته شروع شد تا متوجه شوند چه اتفاقی برای من افتاده است. همان‌طور که معاینه می‌­شدم، کم‌کم حالم بهتر شد. از من مراقبت می­‌شد. کارکنان مرکز مرا روی برانکاردی گذاشتند و از درهایی که به صورت خودکار باز می­ شدند عبور دادند. قبل از اینکه وارد اتاق سرد شوند مرا با چند پتو پوشاندند. قبل از اینکه از آن‌ها بخواهم برایم آب آوردند. آن‌ها سر تا پا در خدمت من بودند و لبخندی اطمینان­بخش به من می­زدند. احساس می­ کردم در ریزکارلتون[هستم، تنها مکانی روی کره زمین که تجربه این را داشتم که به تمامی نیازهایم با اطمینان و پیوسته رسیدگی می­ شد.

قرار نبود به هیچ تماس تلفنی جواب بدهم. قرار نبود از هیچ کسی مراقبت کنم. هیچ‌کس هیچ درخواستی از من نداشت. فقط از من می­ خواستند دراز بکشم و نفس بکشم. احتمالاً این اولین بار بود که به‌عنوان یک مادر، یک همسر و یک زن شاغل از احساس گناه آزاد بودم. در حالی که با صدای آرام بیب‌بیب دستگاه‌های اطرافم احاطه شده بودم، شروع کردم به آرام گرفتن و رهاکردن خودم و لذت بردن از روز اسپا[در لباس بیمارستان.

خدا را شکر همۀ آزمایش­ها خوب بود. تنها استرس باعث شده بود قسمت چپ بدن من به‌طور موقت از کار بیفتد. آن‌ها به من اجازۀ مرخص شدن دادند.

به ساعتم نگاهی انداختم و متوجه شدم هنوز می ­توانم به چند قرار ملاقات با بیمارانم برسم. لباسم را عوض کردم و به سمت دفتر کارم راه افتادم و جلسات عصرگاهی را برگزار کردم؛ انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است.

چنین چیزی قدرت وضعیت موجود است. اگر من نمرده بودم، کماکان داشتم کار می­ کردم.

آیا می­ توانید بین خودتان با این قضیه ارتباطی ببینید؟

بسیاری از مراجعان زن که در طول سالیان سال موفقیت­ های زیادی هم کسب کرده­ اند، تجارب خودشان درباره فرسودگی روانی ناشی از فشار کار و نگرانی، خستگی مفرط، سرخوردگی، ناامیدی، خشم، افسردگی، خستگی آدرنال[مشکلات اضافه وزن، مشکلات گوارشی، مشکلات خواب، ترس ناگهانی و اضطراب را با من در میان گذاشته ­اند.

آن‌ها می­ گفتند:

"همواره با احساسی از خستگی مفرط دست به گریبان بودم، چرا که احساس می ­کردم همیشه باید به این گونه رقصیدن در زندگی ادامه بدهم."

"از شکست می­ترسم. باید همیشه بهترین باشم، همیشه خوب و عالی باشم و همواره همۀ افراد را خشنود کنم."

"با اضطراب بیدار می­‌شوم. قلبم و ذهنم در مورد هر آنچه که باید انجام دهم با هم رقابت می­‌کنند. خودم را مجبور می­‌کنم که مدیتیشن کنم، اما واقعاً نمی­توانم و احساس شکست می ­کنم."

"فقط می­خواهم یک روز صبح بیدار شوم و احساس شادی داشته باشم."

به‌راحتی می­‌توانستم در آن‌ها چیزی را ببینم که خودم در حال کشمکش با آن بودم. ما زنان موفق آنقدر به کارکردن ادامه می­دهیم تا از پا بیفتیم یا دچار بحران­های جدی در سلامت، کار و روابطمان شویم. تنها زمانی که در برابر این دیوار می­‌ایستیم تا کاری کنیم، می­ توانیم زندانی را که در آن گرفتار شده­ ایم ببینیم.

اما این زندان درونی نامرئی چیست؟ و به چه جرمی در این زندان هستیم؟

یک تعریف نوین از تروما (آسیب روحی)

در طول سال­ها کار به‌عنوان یک روان‌درمانگر و در بسیاری از مباحثات اجتماعی، همواره شنیده­ام که زنان دربارۀ احساساتی از قبیل گیرافتادن و زندانی بودن صحبت کرده ­اند. زنان دربارۀ بیشتر خواستن حرف می­زنند، مثلاً صمیمت بیشتری در روابطشان می­ خواهند. دوست دارند کارشان تأثیر بزرگتری روی دنیای پیرامون آن‌ها بگذارد. می­ خواهند حس کامیابی و شادکامی بیشتری در زندگی داشته باشند تا به خودشان احساس رضایت، صلح، آرامش و شادمانی بیشتری داشته باشند. آن‌ها می­ گویند که حسی از سرخوردگی دارند، حس اینکه برای رسیدن به این "بیشتر خواستن"، خیلی زیاد تلاش کرده ­اند ولی به یک دیوار درونی نامرئی برخورد کرده ­اند.

این زنان روز خود را به خیال­ پردازی نگذرانده ­اند. در طول سالیان سال در مورد هر آنچه که فرهنگ به آن‌ها گفته تا بتوانند به شادی و کامیابی برسند، بسیار سخت تلاش کرده­اند. مثلاً اینکه دختر خوبی باش. در مدرسه رفتار خوبی داشته باش و دَرست را خوب بخوان. در شغلی که داری سخت کار کن. ازدواج کن. یک خانه بخر. بچه­ هایت را بزرگ کن. چیزهای خوب بخر. به تعطیلات برو.

این زنان وقتی در مسیر زندگی از این مراحل عبور می­کنند و همۀ این‌ها آنان را به سرزمین موعود نمی­رساند، دچار یأس و سرخوردگی می­ شوند. آن‌ها کتاب‌های خودیاری می ­خوانند، در سمینارها، گردهمایی ­ها و کلاس­ های رشد فردی شرکت می­کنند، یوگا و مدیتیشن را امتحان می­ کنند و به روان‌درمانی و مصرف قرص روی می­ آورند. ولی کماکان به جایی که می­خواستند باشند، نمی‌رسند.

قبل از آن حمله­ که به من دست داد، درست مثل تمام بیمارانم و دیگر زنان موفقی که می­ شناختم، به زندگی در زندان چسبیده بودم. وقتی از بیرون به داخل نگاه می­‌کردی من همۀ اینها را داشتم: یک دفتر روانشناسی خصوصی پررونق در نیویورک و یک کسب‌و‌کار آموزشی و مشاوره­ای در سطح جهانی؛ دو مدرک دانشگاهی در رشته روانشناسی (درسته، من این‌همه گرفتاری داشتم)، یک مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه کلمبیا و یک مدرک دکتری از انستیتو روانشناسی بین فردی؛ یک شغل آبرومند در یک دانشگاه معتبر داشتم که به دانشجویان دورۀ کارشناسی ارشد در تهیة برنامه مشاوره­ای آموزش می ­دادم، با یک مرد خوب ازدواج کرده بودم و یک دختر فوق­ العاده داشتم. خانه ­ای خوب و زیبا نیز در حومۀ نیویورک خریداری کرده بودم.

این دوره از زندگی من با نمای زیبای "همه چیز داشتن" پیش رفته بود.  اما با این واقعیت مواجه شده بودم که آن طور که روی کاغذ به‌نظر می­ رسید، احساس شادی و کامیابی نداشتم. در نهایت تصمیم گرفتم و شروع کردم تا نگاهی اجمالی به زندان درونی و نامرئی خودم بیندازم. زمانی که نیمی از بدن من به سکوت فرورفته بود، بالاخره شروع کردم به گوش دادن به بخش­هایی از خودم که قبلاً هرگز جرئت نمی­ کردم به آن‌ها گوش کنم. 

کندوکاو در این زمینه را شروع کردم که مراجعین من چطور توانسته ­اند این تغییرات بزرگ را در زندگی خود ایجاد کنند؟ آن‌ها شغل­شان، مسیر کسب‌و‌کارشان، وضعیت سلامت و روابطشان را تغییر داده بودند. از اضطراب، خشم، و اعتیادهای گوناگون به شادی، صلح، آشتی، رضایت و خرسندی به‌عنوان شیوۀ جدید زندگی رسیده بودند. در حالی که من هنوز احساس سرخوردگی داشتم. من برای این افراد چه‌کار کرده بودم که برای خودم انجام نداده بودم؟

بعد از این بود که به جواب این سؤال پی بردم. من برای تمام مراجعینم از ابزارهای روان- تنی برای درمان تروما استفاده می­ کردم؛ حتی برای آن‌هایی که فکر می‌­کردند هیچ ترومای حل نشده­ای ندارند. بی‌گمان وقتی نگاهی دقیق­تر به این مقوله داشته باشیم که چه چیز باعث اضطراب، افسردگی، احساس تنهایی در ازدواج، مشکل در یافتن شریک زندگی و ملاقات با وی و ایجاد یک ارتباط مؤثر، مشکل در احساس رضایت از رابطۀ جنسی، اضافه‌وزن یا کاهش وزن، خودتسکینی با غذا یا الکل و دیگر رفتارهای اعتیادآور می­ شود، به تروما می­‌رسیم.

دلیل اینکه چرا خودم را از این زاویه بررسی نمی‌کردم این بود که اصلاً فکر نمی­ کردم هیچ ترومایی داشته باشم.

مسخره است، می­دانم. اما شاید این را به سردرگمی من ربط دهید. درواقع شاید شما هم فکر کنید که هیچ ترومایی ندارید.

دلیل این است که تعریف متداول از واژۀ تروما این مقوله را به داشتن تجربۀ یک رویداد تهدیدکننده یا شاهد چنین چیزی بودن مرتبط می‌­داند. این تعریف باعث می­ شود وقتی حرف از تروما به میان می­آید، به یک دعوا، تجاوز و خشونت خانگی فکر کنیم. پس چرا تمامی این افراد که تجربه چنین رویدادی را نداشتند یا شاهد چنین چیزی نبودند، نشانه­ هایی از تروما داشتند و به ابزارهای درمانی روان-تنی به خوبی پاسخ می­ دادند؟

به این دلیل است که همۀ آن‌ها، مثل من و شما، انسان هستیم. تجربۀ من از انسان بودن و کمک به درمان افراد، به وضوح نشان داده که تمامی انسان­ها تروما دارند.

دیگر افراد قبل از من، انواع مختلفی از تروما را تشخیص داده ­اند که درواقع در بازۀ تعریف مرسوم و محدود از تروما نمی­گنجد. کسانی که دست به درمان تروما می ­زنند بین تروماهای بزرگ تا انواع تروماهای کوچک تمایز قایل می‌شوند. در میان انواع تروماهای کوچک، تجارب ناخوشایند دوران کودکی و بسیاری از دیگر وقایع و اتفاقاتی که انسان­ها به‌طور معمول با آن مواجه می‌شوند، وجود دارد که غالباً منجر به اثرات بلندمدت ترومایی می­‌شوند. 

زندگی شخصی و کاری من، مرا به این سمت هدایت کرده تا بازۀ تعریف تروما را از انواع تروماهای کوچک هم فراتر ببرم. من تروما را این‌طور تعریف می­کنم:

تروما را می­‌توان هر تجربه­ای دانست که باعث می­شود در ابراز تمام و کمال و صادقانه خودتان احساس عدم امنیت کنید. همۀ این‌ها منجر به بسط رفتارهای سازگاری­ با تروما می‌شوند تا بتوانند شما را در امنیت نگه دارند.

این تعریف شامل هر رویدادی می‌­شود که نور مسیر شما را کم یا تاریک کند، یا هر موقعیتی که باعث شود از اینکه خود واقعی­تان باشید اجتناب کنید.  این شرایط می ­تواند به اَشکال مختلف از قبیل توهین و ناسزا، چشم‌غره یا نگاه خیره یا یک اظهار نظر بی ­ادبانه از سوی کسی باشد، مثلاً بگوید: "شما خیلی پرمدعا هستید و پایتان را از گلیمتان فراتر گذاشته­ اید"، یا یک توجه جنسی ناخواسته باشد. اگر فکر می­ کنید هر یک از این تجارب باعث می­‌شوند دلتان یکجوری مچاله و فشرده شود، احتمالاً به تروما دچار هستید.

رفتارهای سازگاری با تروما سازوکار­های دفاعی هستند که در پاسخ به تروما ایجاد شده­اند. هدف این رفتارها این است که ما را در امنیت و سلامت نگه دارند و ا‌ین‌کار را با انداختن ما در زندان درونی نامرئی انجام می ­دهند. دیوارهای این زندان از تجارب ترومایی ساخته شده ­اند و رفتارهای سازگاری با تروما همان نگهبان­های زندان هستند. آن‌ها در ذهن ما، در بدن ما و در رفتار ما عمل می‌کنند و افکار، مشکلات فیزیکی و رفتارهای خودویرانگری در ما ایجاد می­ کنند تا مانع جلو رفتن و تجربۀ آنچه واقعاً دوست داریم شوند.

"دست از عقب نگه داشتن خودتان بردارید و دائم در پي این نباشید که چه ایراد و اِشکالی دارید و حتماً یک چیزی در شما اشتباه است."

درست مثل گوتل[ مادر راپونزل، نگهبان­ها ما را متقاعد می­ کنند که ماندن در زندان تنها راه برای ایمن بودن از دنیای خطرناک بیرونی است. نکتۀ مهمی که وجود دارد این است که بسیاری از دیوارهای دفاعی تروما در سطح ناخودآگاه ما عمل می­ کنند. شاید در سطح خودآگاه احساس کنیم خیلی با اعتماد‌به‌نفس و ماهر و کاردان هستیم و در کل فکر نمی­کنیم دنیای بیرون آنقدرها هم خطرناک باشد. اما اثرات تروما روی جسم و ذهن ما باعث می­شود سیستم دفاعی ما به کار بیفتد، بدون توجه به اینکه آگاهانه به چه چیزی باور داشته باشیم. این‌ها همان دیوارهای نامرئی هستند که وقتی به دنبال بیشتر خواستن، مثلاً شادی بیشتر، صمیمیت بیشتر یا تأثیر بیشتر بر محیط پیرامون خود هستیم، به آن‌ها برخورد می­ کنیم، چرا که آسیب‌‌پذیری آن‌ها باعث لمس ترومای اصلی شده و موجب احساس عدم امنیت در ما می­شود. وقتی تروماهای ما فعال شوند این دیوارها بلند و بلندتر می ­شوند و ما را در مسیرهای خودمان متوقف می­ کنند.

شاید این شعار معروف را که در مباحث خودیاری، بهبود شخصی، توسعه فردی، سخنان انگیزشی و مقوله­‌های آموزشی بسیار تکرار می­‌شود، شنیده باشید که از شما می­ خواهد "دست از عقب نگه داشتن خودتان بردارید!" چیزی که این عبارت را تا این حد ترس‌­آور می­کند این است که به افراد و اغلب به زنان که معمولاً حداقل 70 درصد بازار خودیاری را تشکیل می­دهند، می­گوید آن‌ها آگاهانه انتخاب می­‌کنند تا خودشان را عقب نگه دارند. این‌کار ما را روی چرخ همستر] "بهبود شخصی" می­ گذارد، جایی که به شدت اما بيهوده تلاش می‌کنیم و به سرعت می‌­دویم تا "دست از عقب نگه داشتن خودمان برداریم."

این‌کار همانقدر که بیهوده است، ناامیدکننده هم هست. دردناکترین آسیبی که این مسابقه دارد بر اعتمادبه‌نفس ماست، چون با اینکه سخت تلاش کرده­ ایم و به سرعت  به سمت هدف دویده­‌ایم، باز به نظر نمی­‌رسد که توانسته باشیم دست از عقب نگه داشتن خودمان برداریم. ما با احساسی از شرم از یک شکست دیگر، عمیقاً به این سؤال مردسالارانۀ قدیمی که هر زنی از روی عادت از خودش می­‌پرسد می­رسیم که: "مگر من چه ایرادی دارم؟"

من این کتاب را نوشتم تا به شما نشان دهم شما هیچ ایرادی ندارید و این شما نیستید که خودتان را عقب نگه می­دارید.

چیزی که شما را عقب نگه داشته، زندان نامرئی تروماهایی است که در ضمیر ناخودآگاه شما لانه کرده است. این امر ارتباطی ندارد به کاری که شما می­ کنید. قصور و اهمال شما هم نیست. اِشکال و ایرادی هم در شما وجود ندارد. این امر موضوع طرز تفکر هم نیست که لازم باشد آن را درست کنید. مانع شدن و عقب نگه داشته شدن در مورد این است که زندان تروما چگونه عمل می­کند.  ترفندهای خودیاری نه تنها به‌‌عنوان راه حل نهایی نمی­توانند کاری کنند، معمولاً نتیجه معکوس هم می­دهند. تنها راه خروج از زندان درونی نامرئی این است که تروما را کشف و زندانی را که تروما ساخته درمان کنیم.

بگذارید کمی بیشتر به آن بپردازیم. بشخصه با هر یک از بیمارانم یا هر زن موفق دیگری دربارۀ بیشتر خواستن و برخورد با دیوار نامرئی صحبت کرده­ ام؛ به دليل شرم از داشتن چنین احساساتی، درد ما بدتر و بیشتر شده است. شاید شما هم خسته شده باشید از اینکه مجبورید تا احساس شرم را به نحوی از خودتان دور کنید، مثلاً با جملاتی از قبیل "مگر چه ایرادی در من هست و چرا نمی‌توانم از این حالت بیرون بیایم و بهتر شوم؟" یا "من زندگی خوبی دارم پس چرا نمی­توانم شاد باشم؟" یا "مگر من چه ایرادی دارم؟". شاید شما هم برای مقابله با این درد به چیزهای مختلف مثل کار، غذا، نوشیدنی الکلی، خرید کردن، رسانه­های ارتباط جمعی یا یکسری فیلم و نمایش رو آورده باشید. شاید این درگيري برای شما هم باعث ایجاد شرم بیشتر شده و چنین سؤالاتی را در ذهن شما تکرار کرده که مثلاً "چرا نمی­توانم قاشق را زمین بگذارم و بستنی را به فریزر برگردانم؟ چه مرضی هست که نمی‌توانم؟"

این سؤال که "چه ایرادی دارم؟" سؤالی است که هر زنی مرتباً از خودش می­ پرسد. ما در این درد احساس تنهایی می­ کنیم. چرا که دیگر زنان دربارۀ دردهای خودشان حرفی نمی ­زنند. آن‌ها خجالت‌زده و شرمگین هستند، زيرا آن‌ها "باید" شاد باشند، چرا که زندگی خوبی دارند. چیزی که بدترین ترس­های ما را تأیید می­‌کند این است که یک چیزی در ما ایراد دارد.

سخن من با شمایی که این کتاب را باز می‌­کنید تا بخوانید این است که شما هیچ ایرادی ندارید. یکسری تروماهای نامرئی که تشخیص داده نشده­‌اند در زندگی ما وجود دارد. رفتارهای سازگاریِ تروماها در جهت محافظت از ما شکل می­‌گیرند و یک زندان درونی نامرئی می­‌سازند که مانع دستیابی ما به زندگی تمام‌عیار و شکوفايی ما می­‌شوند. این کتاب به شما کمک می­‌کند تا این موانع نامرئی را ببینید و پس از آن می­‌توانید ناممکن­ها را به انجام برسانید. این کتاب نوری روی دیوارهای درونی نامرئی روشن می­‌کند، دیوارهایی که توسط تروما ایجاد شده‌­اند و راه­ها و ابزارهایی در اختیار شما می­ گذارد تا این دیوارها را در هم بکوبید و از بین ببرید.

شاید قصد مطالعۀ این کتاب را داريد زيرا احساس می­ کنید در تله‌­ای گیر افتاده­ اید. شاید احساس درماندگی، خشم، خستگی مفرط، حقارت، بیچارگی، سرافکندگی، اضطراب، افسردگی، تنهايی، درد یا بیماری داشته باشید؛ یا شاید هم این کتاب را می­خواهید بخوانید به دليل اینکه بعضي شادي‌ها و لذت‌ها را احساس نمی­‌کنید. شاید با وجود اینکه بسیاری از مراحل موفقیت را در حرفه و شغل، مسئولیت مادری و رابطۀ ازدواج بخوبی پشت سر گذاشته­‌اید، باز احساس خلاقیت، جذابیت جنسی، حرفه­ای بودن تمام‌عیار، شاد بودن، در آرامش بودن و خودِ واقعی بودن را نداشته ­اید.

به گروه خواهرانه فراریان از زندان خوش آمدید.

اختلال استرس مردسالاری

     وقتی کم‌کم متوجه شدم من هم ممکن است دچار تروما باشم، انگار قطعه­ های این پازل شروع کردند به وصل شدن به همدیگر. زمانی را به یاد می­آورم که دختربچۀ­ کوچکی بودم و وقتی پدرم سر من فریاد می­ کشید، خشکم می­زد و گریه می­‌کردم. وقتی آخرین رئیسم سر من داد کشید نیز خشکم زد و گریه کردم. چون ترومای خشونت احساسی خیلی برایم آشنا بود، همان احساسِ "خانه" به من دست داد و هرگز فکر نکردم که آنجا را ترک کنم. نگهبان­های زندان من این اطمینان را به من می‌­دادند که چنین رفتار مشابهی معادل با در امنیت بودن است. نگهبان­ های زندان داستان­‌هایی را در ذهن من بافته بودند که مثلاً "این شغل رؤیایی تو هست. این شغلی آبرومند است. هر زمان برای این شغل کاریابی می­ شود صدها متقاضی برای آن وجود دارد. تو هرگز نمی­توانی بهتر از این باشی." اگر در رابطه­ای خشونت‌آمیز قرار گرفته باشید یا کسی را می­ شناسید که در چنین موقعیتی باشد، متوجه خواهید بود که تقصیر آن شخص نیست که مورد خشونت قرار گرفته و در زندان باقی مانده است. این نگهبان­های زندان هستند که باعث می­ شوند افراد در زندان باقی بمانند. در واقع تروما دلیل آن است.

شروع کردم به بررسی برخی نشانه ­های تروما و رفتارهای سازگاری در برخی زنان که سابقۀ تروما (با تعریف متداول از تروما) نداشتند. این زنان خانواده ­هایی حمایت­گر داشتند و تقریباً هیچ تجربۀ قابل توجه و نامطلوبی نداشتند، چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ احساسی یا جنسی. از آنجا که به دنبال تروماهای پنهان بودم که ممکن بود درون فرد وجود داشته باشند، تعدادي یافته‌های علمی در مورد انتقال بین نسلی تروما را بررسی کردم و متوجه شدم تجارب ترومایی در انسان ثبت و ضبط و به DNA منتقل می­‌شوند. کم‌کم داشت پازل
شکل می‌گرفت.

زنان در طول هزاران سال سرکوب شده­اند. سرکوب شدن یک نوع تروماست. اگر فرض کنیم تروما از طریق ژنتیک منتقل می­شود شاید بتوان توضیح داد چرا زنانی که هیچ سابقۀ ترومایی ندارند نیز برخي از نشانه­های ترومایی را به‌خاطر می­آورند و رفتارهایِ سازگاری بروز می­‌دهند.

این تشخیص خیلی مهم بود. زندان نامرئی تروما نه‌تنها از طریق تجارب شخصی ما شکل می­گیرد، بلکه ما با سابقه­ای از تروما و رفتارهای سازگاری منطبق با آن به دنیا می­آییم، این رفتارها در ما بسط می­ یابند تا ما را در امنیت نگه دارند و در DNA ما به‌عنوان بخشی از دستورالعمل­های بقا حک می­‌شوند.

برای زنانی که تحت مردسالاری زندگی می ­کنند، این دستورالعمل­های بقا مواردی هستند مانند: در معرض دید بودن اما شنیده نشدن، جملاتی از قبیل اینقدر سکسی نباش، بلند حرف نزن، باهوش نباش، ثروتمند نباش، خیلی به چشم نیا، قوی نباش. زنان قوی به چوبۀ مرگ سپرده و زنده زنده سوزانده می­ شوند. یا همان‌طور که مادرم عادت داشت و به من هشدار می‌­داد: "هیچ کس حاضر نخواهد بود با کسی مثل تو ازدواج کند."

وقتی با دنیایی از تروماهای جمعی مواجه شدم- تروماهایی که تمام زنان با آن دست به گریبان بودند- دیگر نمی­توانستم آن را نادیده بگیرم. ناگهان همه چیز برایم معنا پیدا کرد. فهمیدم هر چقدر هم ما (زنان) کاری را تمام و کمال به انجام برسانیم و هر چقدر در راه رشد شخصی تلاش کنیم باز از سوی آن منتقد درونی تحت شکنجه و عذاب هستیم و پیوسته احساس خوبی در مورد خودمان نداریم. برایم قابل درک شد که حتی زنان خیلی موفق هم همین حس را دارند.  مریل استریپ (هنرپیشه) در مصاحبه­ای با کن برنز دربارۀ سندروم خودش به نام سندروم شیاد این‌طور می­گوید: "شما پیش خودتان فکر می­کنید چرا کسی بخواهد من را دوباره در فیلمی ببیند؟  به هرحال نمی­دانم چطور بازی کنم، بنابراین چرا این‌کار را انجام می­دهم؟"

این کشف بسیار مهمی بود. انگار قطعۀ گمشدۀ پازلی بود که نه تنها "زندگی خوبی" را که آرزو داریم به وجود می­آورد، بلکه ما را قادر می­ساخت تا از زندگی لذت ببریم. عین قطعۀ گمشده­ای بود برای توقف جنگ با خودمان و با جسممان. تا از چرخ همستري که در ذهن از کامیابی و "بهبود شخصی" داشتيم پیاده شویم؛ تا بالاخره احساس شادی و شادکامی و خودِ واقعی­مان را پیدا کنیم، بدون توجه به اینکه شرایط و اوضاع چگونه است.

برای درمان این ترومای همگانی چاره­ای نیست جز اینکه این تروماها را تشخیص دهيم و ابزارها و روش­های مفید برای درمان آن‌ها را یاد بگیریم، در غیر این‌صورت زنان سعی می­کنند تا آنچه باعث عقب نگه داشتن‌شان می­شود را بشکنند و از سر راه خود بردارند، گویی مشکلات شخصی آن‌ها هستند، در حالی که این‌طور نیست. هیچ اِشکال و ایرادی در شما وجود ندارد. دیدن نمایی بزرگتر از این ترومای مشترک می­تواند راه حل­هایی برای درمان آن به ما
نشان دهد.

برای اینکه بتوانم به افراد کمک کنم تا این دیوار نامرئی را ببینند، این ترومای پنهان را اختلال استرس مردسالاری نامیدم (PSD). از آنجا که قطعه‌های پراکنده این پازل برای من کنار هم چیده شده بودند، سعی کردم کشف خودم را از طریق پادکست، روزنامه و مصاحبه­های زنده و مجازی و سخنرانی در کنفرانس­ها و سازمان­ها در تمام کشور و به صورت بین‌المللی با هزاران زن به اشتراک بگذارم.  (شما می­توانید به وب سایت من به آدرس www.drvalerie.com مراجعه کنید). بیشترین بازخورد عمومی نسبت به صحبت‌هایم در جمله زیر بود:  "خدا را شکر که بالاخره یک نفر توانست احساسی که در تمام زندگی‌ام داشتم و دائم فکر می­کردم من چه ایرادی دارم را در قالب کلمات به نگارش درآورد!"

این کتاب به شما کمک می­کند تا این ترومای نامرئی را ببینید، نشانه­ها و تأثیرات آن را متوجه شوید و گام­هایی در جهت درمان آن بردارید، تا بتوانید ناممکن­ها را به انجام برسانيد (یا هر آنچه که همیشه به‌عنوان زنی تحت سلطه مردسالاری برایتان غیرممکن به نظر می­آمده) و اینکه بتوانید واقعاً و بدون هیچ شرمساری بر اساس معیارهای خودتان شاد، آزاد، کامیاب و موفق باشید.

این کتاب واقعاً دربارۀ چیست

بحث مربوط به فرهنگ مردسالاری و اختلال استرس مردسالاری پرسشی دربارۀ مردان در مقابل زنان نیست. هم مردان و هم زنان به‌شدت در سیستم ظالمانه مردسالاری آسیب دیده­اند. هزینۀ عضویت در نظام مردسالاری این است که باید خودمان را با تعاریف بسیار متعصبانه از جنسیت و نقش­ها و انتظاراتی که همراه دارد متناسب کنیم و این امر ابراز وجود واقعی هر فردی را سرکوب می­کند.

افراد در طیف جنسیتی گوناگون این امر را به طور متفاوتی تجربه می­کنند.  تجربه­هایی از سرکوب مبتنی بر نژاد، گرایش جنسی، معلولیت، شرایط اجتماعی اقتصادی و دیگر مشخصه­هایی که دیگر لایه­های تروما را شکل می­دهند. این کتاب مخصوص تجارب زنان است، ازاین‌رو، می­توان فهمید ترومای سرکوب مردسالارانه چطور روی زنان تأثیر می­گذارد و همچنین می­توان راه درمان آن به سوی شادی و کامیابی را تشخیص داد. اما آرزوی من این است که اين دیدگاه، ابزار و استراتژی­هایی فراهم آورد که به درد تمام ابناي بشر بخورد. به این ترتیب می­تواند به جای تفرقه انداختن و جداسازی، همگان را متحد و یکپارچه کند.  تمام انسان‌ها تروما دارند و این کتاب دعوتی است برای کشف تروماها و پیدا کردن راه­هایی برای درمان آن.

شادی و کامیابی زنان بخش اصلی این کتاب است، اما می­توان از منظر بزرگتری بدان نگاه کرد، مثلاً از منظر هزینه­های فقدان آگاهی از تروما در گفتمان فرهنگی و دنیای پیرامون. این نقطۀ کور در پیشبرد مبحث تساوی جنسیتی می­تواند ناخواسته موجب بالارفتن شدید نرخ فرسودگیِ روانیِ زنان موفق و دیگر پیامدهای ناخواسته و دردناک بر سلامت، روابط، رفاه و آسایش زنان شود. برای ارائۀ تصویری ناامیدکننده از این نقطه می­توان به تعداد مدیرعامل­های زن در 500 شرکت لیست فورچون[] اشاره کرد که در زمان نوشتن این کتاب زیر 50 درصد بوده و ظرف فقط چند ماه گذشته به کمتر از 5 درصد رسیده است و تنها یک زن رنگین‌‌پوست در میان آن‌ها دیده می­شود.  توانمندسازی زنان تحت سیطرۀ فرهنگ غالب مردسالاری است. انگار فرصتی به زنان داده شده تا با کار بیشتر و انجام مسئولیت­های انبوه تحت لوای قواعد مردسالارانه، خودشان را از پا درآوردند. آن‌ها عادت داشتند تا ما زنان را به چوب ببندند و بسوزانند، حال آن‌ها مشعل را به خود ما زنان سپرده­اند.

برای پایان دادن به این فرسودگی و نارضایتی موجود بین زنان موفق، باید موانع نامرئی در راه شکوفايی زنان در محیط­های کاری، روابط و سلامت آن‌ها را ببینیم، موانعی که بیش از سقف شیشه­ای بیرونی، نامعلوم و نابکارانه هستند.

این کتاب با پرده­برداری از ترومای سرکوب، موانع نامرئی را شفاف و مرئی می­کند. مشخص می­کند این تروما چطور بین نسل­ها منتقل می­شود. به چه شیوه­ای بروز می­کند و چطور بر ما تأثیر می­گذارد. هزینه­های این تروما بر زندگی ما، روابط ما، سازمان­ها و جامعه در ابعاد بزرگتر چیست و اینکه به‌طور خاص چطور بر زنان اثر می­گذارد. من زنان را به‌عنوان بزرگترین گروهی که در ادوار مختلف سرکوب شده و خود نیز متعلق به همین گروه هستم انتخاب کرده­ام.  تصور من این است که اطلاعات و موضوعات مطرح‌شده در این کتاب بتواند تمامی اقشار از همۀ گروه­ها را مخاطب قرار دهد. کسانی که به‌خاطر نژاد، ردۀ اجتماعی، توانایی­ها، هویت جنسیتی و گرایش جنسی سرکوب شده­اند و نیز آن‌هایی که جزو فرقه و گروه خاصی هستند. کسانی که عضویت آن‌ها در گروه‌هایی که طی سالیان سال سرکوب شده، باعث به‌وجود آمدن لایه­های پیچیده­ تروما شده و من امیدوارم اطلاعات این کتاب بتواند در سفر زندگی به آن‌ها کمک کند و این پیام را بدان­ها منتقل کند که شما هیچ اِشکال و ایرادی ندارید.

شیوۀ درمانی ارائه‌شده در این کتاب می­تواند به کار بسیاری از افراد از گروه‌های مختلف جنسیتی بیاید، با اینکه در تجارب شخصی هر فرد، پیچیدگی‌های فردی بسیاری وجود دارد. خواهشمند است در نظر داشته باشید که این کتاب به منظور تشخیص یا درمان مشکلات سلامت روان یا سلامت فیزیکی نگاشته نشده است. در اینجا دیدگاه­هایی از تجارب شخصی من و تجارب بیماران من مطرح شده­ است. به شما اکیداً توصیه می­کنم هر زمان خواستید سفر درمانی خودتان را شروع کنید به یک فرد حرفه­ای در زمینۀ سلامت روان که متخصص درمان ترومای روان- تنی است مراجعه کنید. من پیشنهادهای خودم را برای کمک به شما در پیدا کردن چنین فرد حرفه­ای در وب سایتم ارائه کرده­ام.

این کتاب جایگزینی برای کتاب­های پزشکی یا مراقبت از روان نیست، چنانچه شما با نشانه­هایی درگیر هستید که در زندگی روزمرۀ شما اختلال ایجاد می­کنند از یک متخصص کمک بگیرید. این کتاب می­تواند کار شما را تکمیل کند.

این کتاب در مورد واکاوی و نقد موضوعاتی که امروزه در جامعه بر زنان تأثیر می­گذارند نیز نمی­باشد. زمانی که این کتاب را در دست گرفته­اید معلوم است که به این موضوعات آگاهی دارید. به عقیدۀ من تغییر اجتماعی همگام با درمان فردی پیش می­رود. درمان فردی موضوع این کتاب است.

به‌غير از تجارب سرکوب، هر فرد بازۀ وسیعی از تروماهای گوناگون از نظر نوع، شدت و پیچیدگی دارد. امیدوارم این کتاب برای هر کسی که آن را مطالعه مي‌کند مفید باشد. این کتاب به شما کمک می­کند تا دیوارهای درونیِ نامرئی را ببینید، دیوارهایی که تروماها در روابط شما با خودتان، والدین، خویشان و بستگان، همکاران و دیگر افراد در سطح وسیع جامعه ایجاد کرده­اند. به شما کمک می­کند تا خودتان و دیگران را با شفقت و مهربانی بیشتری بنگرید.  این کتاب می­تواند الهام‌بخش شما باشد تا سفر فرار از زندان را شروع کنید و از دیگران نیز در چنین سفری حمایت کنید. این کتاب با حرکت فرار از زندان در جهت درمان روابط­مان، سازمان­های‌مان و فرهنگ­مان شروع می­شود و دنیایی می­سازد که از شادی و کامیابی، ابراز وجود صادقانه و شکوفایی همۀ افراد حمایت شود.

ترفند فرار از زندان

این کتاب یک نقشۀ کامل و با جزئیات برای فرار از زندان در اختیار شما می‌گذارد. ما سیری در زندان اختلال استرس مردسالاری و ترومای سرکوب اجدادی، جمعی و شخصی را شروع می­کنیم و شما می­توانید دیوارهای هر یک از این تروماها را ببینید.

سپس با آن‌هایی ملاقات می­کنیم که من نام "نگهبان­ زندان" روی آن‌ها گذاشته ­ام، در واقع همان رفتارهایِ سازگاری با تروما که در ما فعال می­شوند تا ما را در حاشیۀ امن نگه دارند. یاد می­گیرید تا این نگهبان­ها را تشخیص دهيد و از آن‌ها تشکر کنید. بتوانید با آن‌ها دوست شوید و شرح کار آن‌ها را از نگهبان زندان به "نگهبان تن" تغییر دهید. به این ترتیب آن‌ها می­توانند شما را در امنیت نگه دارند بدون اینکه شما را محدود یا زندانی کنند و همچنان در مسیر سفرتان به سمت آرزوهایتان از شما حمایت کنند.

پس از آن حفر تونل رهايی را آغاز می­کنیم. به شما نشان می­دهم چطور می­توانید از میان لایه­های تروماهای فردی، گروهی و اجدادی که به ارث برده­اید و شما را عقب نگه داشته، به سلامت عبور کنید و آن‌ها را ترميم کنيد و گنجینه‌هایی که از این طریق به‌دست می­آورید را با هم تلفیق کنید.

زمانی که به سمت زندگی در خارج از این دیوارها حرکت می­کنید، خواهید دید هیچ گزینه­ای برای صحه­گذاری این کار یا هیچ مدلی برای پیروی وجود ندارد. شما محدودۀ جدیدی، تماماً بر اساس خودِ واقعی­تان، ترسیم می­کنید. روابط خود با آرزوهای معقول و موجه­تان را احیا می­کنید و به‌عنوان راهنما در این مسیر به کار می­گیرید و از لذت به‌عنوان سوخت برای پیمودن این مسیر بهره می­بريد.

در فصول آخر نگاهی خواهیم داشت به زندگی کسانی که از این زندان فرار کرده­اند، به روابط آن‌ها و کار آن‌ها در دنیای تغییریافتۀ بعد از فرار از زندان.

همۀ ما در زندان تروماهای جمعی و اجدادی به دنیا می­آییم که با باورهای مردسالارانه طراحی شده­اند. شدیدترین ترومایی که زنان تحت مردسالاری تجربه می­کنند این است که زندگی ما، جسم و ذهن ما به‌اندازۀ زندگی، جسم و ذهن مردان باارزش نیست. اینکه ما (زنان) بی­ارزش هستیم.

زخم عمیق بی­ارزش بودن، زنان را به این سمت هدایت کرده تا سعی کنند تمام پله­های موفقیت­های بیرونی را طی کنند؛ فقط و فقط به این دلیل که این موفقیت­ها بتوانند نقابی بر عدم خوشحالی و ناخرسندی آن‌ها باشد؛ درست مثل گذاشتن پنجره­ای زیبا برای پوشاندن میله­های زندان. شما این کتاب را انتخاب کرده­اید چون متوجه شده­اید برایتان مهم نیست چقدر موفقیت کسب کرده­اید، چرا که کماکان احساس ناکافی بودن دارید. حال شما می­دانید که این تقصیر شما نیست و یا اِشکالی در شما وجود ندارد.

این کتاب برای زنانی است که از تزيین و آذین­بندی سلول زندان دست برداشته­اند.

من تزيیناتی که در این مکان انجام داده­اید را دوست دارم. خیلی عالی و زیبا به‌نظر می­رسد. من و شما، هر دو باید مجلات مشابهی در آذین‌بندی و تزیین سلول زندان خوانده باشیم. اما اکنون شما آماده­اید تا حسي واقعی را تجربه کنید، رنگ­های درخشان، پارچه­های دل‌انگیز و رایحه­های خوشبوی زندگی در بیرون از آن دیوارها را. از اینکه در فرار از زندان به من ملحق شده­اید واقعاً ذوق‌زده هستم.

حلقۀ گمشده

شما به‌طور اجمالی دیوارهای زندان نامرئی را جایی در زندگی­تان دیده­اید. وقتی به آيینه نگاه می­کنید و احساس بدی از دیدن چروک­های صورتتان پیدا می­کنید و به این فکر می­کنید که شاید باید یک کرم ضد پیری جدید بخرید یا از بوتاکس یا جراحی پلاستیک استفاده کنید تا جلوی عبور زمان را بگیرید یا وقتی شرایط محیط کاری­­تان را تحمل می­کنید، زمانی که شما را نمی­بینند یا به شما توجهی نمی­کنند چه برسد به اینکه بخواهید استعدادهای‌تان را در آنجا به‌طور تمام و کمال ابراز و استفاده کنید یا وقتی با خودتان حرف می­زنید و می­گویید با اینکه در رابطۀ عاطفی­تان چندان خوشحال نیستید حداقل یک شریک زندگی دارید یا زمانی که مدام به جلسات درمانی می­روید، کتاب­های خودیاری مطالعه می­کنید و در سمینارهای توسعۀ فردی و بازتوانی شرکت می­کنید، فقط و فقط برای اینکه روی چرخ همستر "بهبود شخصی" بچسبید و همچنان روی آن بدوید.

من این چرخه را مدت‌ها قبل از اینکه در خودم ببینم، در مراجعانم دیده بودم.  پیش از اینکه قسمت چپ بدنم به صورت اورژانسی دچار کرختی شود، به چرخ همستر خودم چسبیده بودم و سعی می­کردم با شرکت در کارگاه­های متعدد توسعۀ فردی و خواندن کتاب­های خودیاری از درد بی­ارزش بودن خودم فرار کنم، در حالی­که داشتم با گرفتن مدارک تحصیلی بیشتر، تغییر چیدمان خانه یا پیداکردن الماس برای حلقۀ ازدواجم، با شور و حرارت تمام، سلول زندان خودم را آذین‌بندی می­کردم.

قسمت چپ بدنم داشت اين واقعیت را به من می­گفت: من کاملاً احساس سرزندگی نمی­کنم. من زندگی را به تمام‌معنا نزیسته­ام.

کمی بعد از احساس این موضوع، غم زیادی وجود مرا فراگرفت. چه اتفاقی برای من افتاده است؟ قبل از اینکه به این چرخ همستر لعنتی بچسبم، اصلاً چه کسی بودم؟ نمی­توانستم به خاطر بیاورم. از ته دل می­خواستم همان کسی بشوم که یک زمانی بودم تا بفهمم خودم را کجا گم کردم و چه موقع تبدیل به یک مردۀ متحرک شده بودم.

از خودم سؤال کردم چه چیز می­تواند لذت و آسایش بیشتری برای من به‌همراه بیاورد؟ اگر می­توانستم همۀ آنچه می­خواهم را داشته باشم، زندگی‌ام شبیه چه چیزی می­شد؟ صدای درونی من با فروتنی تمام به من پاسخ داد.  "یک وقتی را برای نهار اختصاص می­دادم"، "به جای اینکه به خاطر مراجعان پشت سر هم دائم خودم را نگه دارم، هر موقع می­خواستم به دستشويی بروم به‌راحتی می­رفتم."، "بیرون می­رفتم و هر روز بدنم را به تحرک وامی­داشتم."

سپس صدای درونی من حریص­تر شد و گفت: "ساعات کاری 14 ساعته‌ام را کاهش می­دادم. زمان خالی بیشتری برای خودم می­داشتم." هر گام کوچک به گام بزرگتری منجر می­شد. راهنمای درونی­ام، مرا به سمتی هدایت می­کرد تا حرکاتی در جهت تغییر زندگی انجام دهم: "دفتر خصوصی­ام را می­بستم و از داشتن فضای مستقل دست می­کشیدم. کارم را از دفتر مشاوره به دنیای بیرون گسترش می­دادم. سخنانم را با میلیون­ها زن در میان می­گذاشتم. سخنرانی می­کردم، کتاب می­نوشتم و با افراد و شرکت‌های آگاه کار می­کردم تا تغییری در فرهنگ ایجاد کنم، تغییری که از موفقیت و شکوفايی افراد در هر زمینه­ای از زندگی­ حمایت کند."

به ندای درونی­ام گوش دادم و آن را دنبال کردم. این سفر مرا به آن سوی مرزهای دیوار درونی نامرئی برد، دیوارهایی که به دور فضایی بسته، محدود و کوچک از هر آنچه باور داشتم ممکن بود برايم، کشیده شده بودند؛ نه تنها در شرایط بیرونی، بلکه به‌خاطر حسی که از درون داشتم. دیگر احساس می­کردم می­توانم با خوشحالی از خواب بیدار شوم. رفتارهای اعتیادواری که عادت داشتم برای از بین بردن درد به آن‌ها پناه ببرم مثل کار، غذا، الکل، استرس، عصبانیت و غیره، هیچ کدام دیگر مانع از حضور من در لحظة حالِ زندگی­ام نمی­شدند. من درون بدنم سکنی گزیده بودم، جایی که قبلاً به‌ندرت دیده بودم. من غالباً در سرم گشت و گذار می­کردم. حال می­توانم شادی و خوشی را بسیار عمیق­تر حس کنم و با انعطاف‌پذیری بیشتری با چالش­ها دست‌و‌پنجه نرم کنم.

زندگی جدید من از میان خواسته ­هایی که عمیقاً دوست داشتم پا به عرصۀ وجود گذاشت. رسیدن به این زندگی و آرزوها با گذشتن از میان لایه­ های نگهبان­ های زندان میسر شد. اختلال استرس مردسالاری این اطمینان را داده بود که از آن‌ها به‌خوبی مراقبت می­شود. برای حفظ وضع موجود مردسالاری، هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که یک زن با آرزوهایش رابطه برقرار کند.

ذهن من در مقابل هر یک از این آرزوها مقاومت می­کرد و فریاد می­زد: "تو نمی­توانی این‌کار را انجام دهی چون چنین چیزی اصلاً وجود ندارد!" ولی صدای آرزوهای من جواب می­داد: "باشه شاید حق با تو باشه، ولی قرار نیست به چیزی کمتر از این برسم."

من بی­ وقفه شادی­ام را دنبال کردم. در تمام این مدت نیز عین سگ رات وایلر دنبال خوشی­هایم بوده­ام. 

در طول این کتاب به شما نشان می­دهم چطور به شادی­هایتان بچسبید، چرا که زندگی شما وابسته به خوشی­های شماست. شادی، پل ارتباطی شما با خود واقعی و آرزوهای­تان است. این دقیقاً قطب­نمای سفر زندگی شماست. شادی اکسیر زندگی جنسی شما و یک داروی بسیار مؤثر ضد پیری است. سلامت و سعادت شما در گرو آن است. حتی موفقیت حرفه­ای و هارمونی و هماهنگی در روابط­تان هم به شادی و شادبودن شما بستگی دارد.

زمانی که سکان زندگی را به دست خواسته­ ها و آرزوهای واقعی­ام بسپارم، فرصت­ها و روابطی که بسیار بهتر از تصورات محدود من هستند، می ­توانند وارد زندگی­ام شوند.  اکنون در محیط کارم، سعی می­کنم آموزه­ها و روش­هایی را که برای ایجاد تغییرات و دگردیسی در خودم و مراجعانم به‌کار برده­ام، با بقیۀ افرادی که می­خواهند زندان خود را بشکنند و از آن بیرون بیایند و آزاد شوند، به اشتراک بگذارم.  آرزويی که مرا در این مسیر به پیش می­راند این است که هر زنی بتواند به زیبایی و قدرت واقعی خود پی ببرد و هرگز چنین ویژگی­های ارزشمندی را با جایگزین­های بدلی که نظام مردسالارانه سعی دارد با قیمت بسیار بالا به او تحمیل کند، معامله نکند تا فراموش کند چقدر موجود قدرتمند و زیبایی است.

این کتاب در جهت تحقق این خواسته و آرزو نگاشته شده است.

 

 

 فصل 1      بیدار شدن در زندان    1

 زیربنای زندان    5

 ترومای اجدادی    7

 ترومای جمعی    11

 ترومای فردی    17

 سیستم امنیت زندان    19

 بدن ما به تجارب عدم امنیت چگونه پاسخ می­دهد    22

 ردیابی عکس‌العمل­های ما    23

 اضطراب و افسردگی    24

لمس شادی، لمس درد    28

 قدرت تجسم    29

 اما احساس تجسم چگونه احساسی است؟    31

 فصل 2      ملاقات با نگهبان‌های زندان     35

ذهن زندانی ما     43

 سرمایه گذاری بر مجموعه دیوارهای دفاعی     44

 تروما باعث بی اعتمادی میشود     46

 فیلم شبانه زندان     49

 سؤالاتی در مورد ارزش     50

 پرت کردن حواس     52

 بیکنشی، خودویرانگری و اعتیاد به استرس     56

 بدن زندانی شدۀ ما     59

 زیادی کار کشیدن از بدن     61

 سیستم اعصاب به تکاپو میافتد     64

 سیستم اعصاب سمپاتیک     64

 سیستم اعصاب پاراسمپاتیک     65

 ردیابی نگهبان های زندان     65

 پاسخ به درخواست     66

فصل 3      رشوه دادن به نگهبان‌های زندان     69

ذهن و جسم را از هم تفکیک کنید و پیروز شوید     71

 مدیریت خشونت های خُرد     72

 برون رفت از بدن     78

 آموزش توجه کردن به لذت     84

 تغییر مسیر به سمت امنیت     87

فصل 4      حفر تونل     89

حفاری کنید تا جایی که به طلا برسید     92

 لباس قرمز     94

 پیدا کردن سوراخ در کف زمین     95

 زخم اصلی مردسالاری     97

 ترومای اجدادی چگونه آشکار میشود     100

 ترومای اجدادی را بکاوید تا پرده از هدایای پنهان بردارید     105

 ترومای جمعی چطور آشکار میشود     107

 تروماهای فردی چگونه ها آشکار میشوند     111

 این موضوع بیش از آنچه که فکرش را میکنید مهم است     112

 یک دُز از داروی شخصی خودم     117

 اجازه دهید قلبش آواز بخواند     121

 در ادامۀ داستان     126

 ساختن پل به جای حفر تونل     128

 گسترش بازۀ احساسی     130

 روش هایی برای رفع تروماهای مجسم     131

فصل 5      طعم آزادی     133

چقدر خوب میتواند باشد     139

 بازی جدید     142

 ارتقای وجود     144

 پلیس سرخوشی     146

 ده ثانیه تأمل کنید     153

 ذهن آگاهی لذت     155

 پیشرفت لذت     159

 درخواست کردن آنچه دلمان می خواهد     161

 کشوی جوراب هایی که باعث خاتمه ازدواج من شد     166

 احساس گناه و خودخواهی     169

 هر بار یک قدم     173

فصل 6      روابط در بیرون     175

صحبت گِل با گِل     178

 مردانگی شرطی شده     181

 فروپاشی رابطه     182

 ارتباط فیزیکی     184

 والد بودن در مردسالاری     188

 ارزش احساسات     194

 شکوفایی در غم     198

 استخراج طلا از والدین     200

 پیمان خواهری بین فراریان از زندان     204

 ساختن و ویران کردن     208

فصل 7      موفقیت در بیرون است     213

رهبران دربارۀ همه چیز سؤال میکنند     216

 فرار از زندان یک کسب وکار     218

 مدلسازی موفقیت     222

 تصدیق و تأیید ترس     223

 از گفت‌وگو به سمت عمل     224

 ویران سازی ضمیرناخودآگاه     227

 هزینه استعدادهای کشف نشده     229

 دنبال کردن چرخه ها     231

 نتیجه گیری     233

 

 



مشخصات محصول

  • شابک
  • 9786225641259
  • مولف
  • والری رین
  • ناشر
  • دانش بنیاد
  • تعداد صفحه
  • 269
  • مترجم
  • سیده مانوس وطنخواه
  • نوع جلد
  • شومیز
  • شرح DVD / CD
  • ندارد
  • موضوع
  • رووانشناسی - آسیب شناختی
  • عنوان اصلی
  • اختلال استرس مردسالاری
  • سال چاپ
  • 1403
  • قطع
  • رقعی
  • نوبت چاپ
  • اول

دیدگاه‌ها

مجموع دیدگاه‌ها:

شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید

کاربر گرامی ، جهت درج دیدگاه لطفا با نام کاربری خود وارد شوید .

با ثبت دیدگاه و مشارکت در ارائه توضیحات این کالا، به سایر کاربران در انتخاب کمک کنید

متاسفانه هنوز دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده

محصولات دیگر این دسته

مشاهده بیشتر

خانه دسته‌بندی سبد خرید حساب‌کاربری